شهرستانهاى آذربايجانى استان همدان
يك- شيرين عبادى: ارمغانى ديگر از خلق ترك ايران به مبارزه آزاديخواهى٫ به فرهنگ مدارا و بشردوستى
سؤزوموز
بانوى ترك ايرانى مبارز حقوق بشر٫ مدافع حقوق زنان٫ كودكان٫دگرانديشان و مخالفان سياسى٫ خانم شيرين عبادى برنده جايزه نوبل شده است. همانگونه كه خود ايشان اعلام نمود اين جايزه به همه آنهايی تعلق دارد که در داخل و خارج از کشور ايران ، برای آزادی، دموکراسی، صلح و حقوق بشر تلاش کرده اند. بيگمان كه اين حادثه تاريخى باعث شعف و افتخار تمام آزادىخواهان٫ انسان دوستان٫ مبارزان راه حقوق بشر و البته كه زنان همه كشورهاست. نيز اين انتخاب مطمئنا به مبارزه در راه گسترش دمكراسى٫ تضمين آينده اى انسانى و حقوق اوليه بشر مخصوصا در خاورميانه٫ جهان اسلام و ايران شتاب بسيار خواهد بخشيد و به پيشبرد و اعتلاى آن كمك خواهد نمود. اين اولين بار است كه يك زن ايرانى موفق به دريافت چنين جايزه معتبر و افتخار آميز جهانى مىگردد٫ نيز نخستين بار است كه يك ترك (آذرى) و آذربايجانى صاحب اين عنوان جهانى شده است. گفتنى است در حاليكه بسيارى از شخصيتها و نهادهاى ايراني غير ترك و غير آذربايجانى و جهانيان از چپ و راست به مناسبت اين رويداد تاريخى بيانيه ها صادر نموده اند٫ اين بانوى نستوه ترك آذربايجانى و رخداد سترگ٫ تاكنون مورد عنايت نهادهاى مدنى آذربايجانى و شخصيتهاى ترك ايرانى قرار نگرفته است. (به استثناى نوشته كوتاهى از آقاى نگاهى كه در آن غير مستقيم به ترك بودن ايشان اشاره اى گرديده و نيز وئبلاگى كه به پاس ايشان گشوده شده است). به هر تقدير به سبب رويداد فرخنده و تاريخى اعطاى جايزه صلح نوبل به خانم عبادى و مطرح شدن استان و تركهاى همدان در رسانه ها اطلاعات مختصرى در باره نواحى ترك نشين و آذربايجانى اين استان داده شده است.
---------------------------------
استان همدان: بخش آذربايجانى٫ بخش غيرآذربايجانى
استان همدان به وسعت 19493 كيلومتر مربع در شمال غربى ايران واقع شده و شامل 8 شهرستان، 21 شهر ، 20 بخش، 71 دهستان و 1120 روستاست . اين استان از شمال به استانهاى آذربايجانى زنجان و قزوين، از مشرق به نواحى ترك نشين استان مركزي٫ از مغرب به استانهاي كرمانشاه و كردستان و از جنوب به استان لرستان محدود مي شود . استان همدان مانند ديگر نقاط آذربايجان و در نتيجه وجود كوههاي مرتفع، رودخانه ها و چشمه سارهاي فراوان و پرآب و پستي و بلنديهاي زياد، داراي زمستانهاي سرد و تابستانهاي معتدل است. ريزش نسبتا كافي برف و باران سبب پيشرفت كشاورزي و دامپروري اين استان گرديده است. رودخانه هاي مهم استان عبارتند از: قيزيل اؤزه ن (به فارسى سيمينه رود)، قوري چاي، خرم آباد و گاماسياب. جمعيت استان همدان 1677957 نفر مىباشد (2.79 درصد جمعيت كل كشور٫ 48.3 درصد در نقاط شهري و 51.7 درصد در نقاط روستايي). (براى مشاهده نقشه مناطق آذربايجانى استانهاى همدان٫ مركزى٫ قم٫ كرمانشاهان و كردستان در ابعاد بزرگ اصلى به روى آن كليك كنيد).
استان امروزى همدان در آغاز سلطنت خاندان قاجار در تركيب ايالت آذربايجان٫ يكى از ايالات چهارگانه اين دولت تركى-آذربايجانى بود. پس از آن تاريخ و مخصوصا پس از سالهاى 1906-1907 در نتيجه دگرگونيهاى انجام يافته در تقسيمات كشورى و جرح و تعديل مداوم حدود و ثغور آذربايجان به سالهاى1906 1937٫ 1945٫ ٫ 1976 و در نهايت 1996 و 1998 استان همدان از بدنه اصلى آذربايجان جدا شده حتى در دوران محمدرضا پهلوى مدتى ضميمه كردستان نيز گرديد. انتزاع مناطق ترك نشين همدان و استانهاى مجاور از ايالت آذربايجان هم يكپارچكى ارضى اين ايالت را متزلزل نموده و هم كوششى موفقيت آميز در تجزيه مليت ترك (آذرى) بوده است. با تاسييس حكومت ملى آذربايجان (ح.م.آ.) به سالهاى 1324-1325 ٫ توده ترك استان همدان امروزى به شكلى فعال به اين جنبش ملى پيوسته و در اين راستا نيروهاى مسلح ترك بومى از همان اولين روزها كنترل راهها و جاده هاى استان را به دست گرفته اند. (استاندارى تبريز از موضع ناسيونالسم افراطى فارسى در اين باره چنين مىنويسد: سيد جعفر پيشه ورى يكى از همدستان خوب توده و بزور قشون روس وكيل دوره چهاردهم شده بود و مجلس وكالت او را رد كرد و اصلا ايرانى بودن او نيز مشكوك بود. او به همراهى گروه اوباش و اراذل علم كمونيسم را به نام دمكرات آذربايجان بلند كردند و آنها را مسلح كرده و از تبريز و همدان و قزوين گرفته چه ظلم ها و شرارتها كه نكردند). حكومت ملى آذربايجان به درستى آذربايجان را ناحيه به هم پيوسته ترك نشين شمال غرب ايران از بندر انزلى٫ قزوين و همدان تا نواحى مجاور اراك مىدانست و بر اين مبنا به عنوان مثال بر اصل جدايى ناپذيرى خمسه و زنجان از آذربايجان تاكيد مىنمود. با اينهمه مىتوان گفت كه در موضوع نواحى ترك نشين و آذربايجانى استانهاى امروزى همدان و مشخصا مركزى٫ تهران و مناطق مجاور به هم پيوسته ترك نشين در استانهاى امروزى كردستان٫ كرمانشاهان و قم صراحت٫ دقت٫ روشنگرى و اهتمام كافى و لازم نشان داده نشده است. آثار مخرب اهمال در تعريف مليت ترك (جايگزين كردن آن با ملت آذربايجان) و ابهام در تعريف حدود آذربايجان از سوى گذشتگان ما بىشك در تجزيه ملى مليت ترك در ايران و همچنين تجزيه ارضى آذربايجان كه امروز شاهد هر دوى آنهاييم بىتاثير نبوده است.
بنا به آنسيكلوپدى اسلام در سالهاى 1931 و 1934 بخش بسيار بزرگى از جمعيت شهر 60000 نفره همدان را تركها تشكيل مىداده اند. اينها كنترل بازار و تجارت اين شهر و كل استان را در دست داشته اند. در همين سالها كردها٫ كارمندان مهاجر فارس و گروه 1500-2000 نفرى يهوديان ديگر گروههاى ملى اين شهر بوده اند. پس از هفتاد سال امروز نزديك به 70% از خاك استان همدان ترك نشين٫ تركزبان و جزيى از ناحيه ترك نشين پيوسته شمال غرب كشور يعنى آذربايجان است. بخش آذربايجانى اين استان (70%) مركب از همه روستاها و دهات واقع شده در منطقه شمال٫ غرب٫ شرق و مركز استان به لحاظ ملى و زبانى كمابيش همگن است. در بخش غير آذربايجانى (30%) استان تنوع ملى حاكم بوده و زبانهاى لرى٫ لكى٫ كردى٫ تركى و فارسى محلى رايج مىباشند. با اينهمه در جنوب همدان نيز تا پيرامون ملاير٫ نهاوند٫ تويسركان٫ اليگودرز روستاهاى بيشمار ترك وجود دارد. در حال حاضر برخى از شهرهاى ناحيه آذربايجانى استان همدان دو زبانه اند. اهالى فارسىگوى اين شهرها عمدتا تركهاى فارس زبان شده ( فارسىگويان ترك تبار) سده اخير مىباشند. در بخش جنوبى غيرآذربايجانى استان نيز بسيارى از شهرها مانند ملاير و تويسركان دوزبانه اند. خود شهر همدان در طول يكصدسال گذشته در اثر سياستهاى مخرب فارسسازى و فارسگردانى مبدل به شهرى دوزبانه شده است ( برخى از محله هاى اين شهر هنوز ترك نشين مىباشند) . نيز در شمال٫ شرق٫ جنوب و بويژه غرب پيرامون شهر همدان به طرف شهرستان اسدآباد تمام روستاها ترك نشين اند. همچنين سرا٫ كرجان و اطراف آن همه از طرف تركان مسكون بوده٫ منطقه درگزين نيز تماما ترك نشين است. به عبارت ديگر همدان -كه خود شهرى دوزبانه است- مانند جزيره اى در ميان ناحيه ترك نشين شمال غرب كشور٫ يعنى تماما در داخل آذربايجان ائتنيك قرار دارد.
شهرستانهاى آذربايجانى استان همدان (نواحى شمالى٫ مركزى٫ غربى و شرقى٫ 70% سطح استان)
(بنا به داده هاى طرح جمع آورى و ضبط گويشهاى مختلف روستاهاى سراسر كشور كه از سوى جهاد سازندگى و در 216 روستاى استان همدان نيز اجرا شده است و نيز ماخذ وزارت كشور 1377)
شهرستان رزن: همه اهالى به تركي سخن مىگويند. اين شهرستان به همراه شهرستان كبودرآهنگ به لحاظ زبانى و ملى همگنترين شهرستان استان همدان مىباشد.
شهرستان كاورنگ (به فارسى كبودرآهنگ): مردم شهرستان كبودرآهنگ به زبان تركي و عده بسيار كمي هم به زبان فارسي و احتمالا كردى صحبت مي كنند. اين شهرستان به همراه شهرستان رزن به لحاظ زبانى و ملى همگنترين شهرستانهاى استان همدان مىباشد.
شهرستان همدان: در روستاها همه به تركي و در بعضى مراكز شهري آن به تركى و فارسي سخن مىگويند.
شهرستان بهار: زبان عموم مردم تركي است. عده قليلي از روستائيان همجوار با شهرستان ها و استان كردستان به زبانهاى لري و كردي سخن مىگويند.
شهرستان اسدآباد: زبان اكثريت مردم تركى است. شمار اندكى به زبانهاى كردى و لرى سخن مىگويند.
1- شهرستان رزن: مساحت 2729 كيلومتر مربع٫ با 130 آبادى داراى سكنه: 3 شهر (دمق٫ قروه درجزين-غير از قروه استان كردستان است ٫ رزن)٫ 3 بخش (سردرود٫ قروه درجزين٫ مركزى)٫ 7 دهستان. داراي 123790 نفر جعميت مي باشد ( 4/7 درصد جمعيت استان). شهرستان رزن در دشتي هموار با زمينهاي حاصلخيز و مناظر طبيعي در مسير جاده اصلي همدان به تهران و در 81 كيلو متري شمال همدان قرار گرفته. رزن در سال 1368 از بخش به شهر و از سال 1373 به شهرستان ارتقاء يافته و در آن فرمانداري مستقر شده است. اين شهرستان از ناحيه شمال به استان آذربايجانى زنجان٫ از شمال غربي به استان آذربايجانى قزوين٫ از جنوب به شهرستان آذربايجانى همدان٫ از مشرق به نواحى آذربايجانى استان مركزي و از مغرب به شهرستان آذربايجانى كبودر آهنگ محدود مي باشد. در شمال شرقي اين شهرستان رشته كوه خرقان قرار گرفته است. اين شهرستان داراي آب و هواي خشك و سرد است. همه اهالى شهرستان به زبان تركي سخن ميگويند. اين شهرستان همراه با آوج استان آذربايجانى همسايه قزوين مركز زلزله اخير در ايران بود.
2- شهرستان كاورنگ (به فارسى كبودرآهنگ): مساحت 3816 كيلومتر مربع٫ با 131 آبادى داراى سكنه: 1 شهر (كبودرآهنگ)٫ 3 بخش (شيرين سو ٫ گل تپه٫ مركزي)٫ 10 دهستان. در 52 كيلومتري شمال غربي استان همدان قرار دارد. از طرف شمال به شهرستان خدابنده (در استان آذربايجانى زنجان)٫ از مغرب با مناطق ترك نشين بيجار و قروه (در استان كردستان)٫ از سمت مشرق با شهرستان آذربايجانى رزن و از جنوب با شهرستان آذربايجانى همدان همسايه مىباشد. اين شهرستان به صورت دشت وسيعي است كه بعد از همدان از نظر وسعت دومين شهرستان استان است. كوههاي بقاطي٫ قره داغ٫ قلي آباد٫ ساري قيه و سوباشي از ارتفاعات عمده اين شهرستان به حساب مىآيند. آب و هواي شهرستان عموما" سرد و خشك است و نسبت به آب و هواي ساير شهرستانهاي استان در تابستان گرمترين نقطه و در زمستان سردترين نقطه استان مىباشد. نام اصلى اين شهرستان در زبان تركى كاورنگ٫ گؤي رنگ مىباشد. اكثريت جمعيت اين شهرستان را جمعيت روستايي تشكيل ميدهد. مردم شهرستان كبودرآهنگ به زبان تركي و عده بسيار كمي هم به زبان فارسي و كردى صحبت مي كنند.
3- شهرستان همدان: مساحت 4118 كيلومتر مربع٫ با 177 آبادى داراى سكنه: 5 شهر (همدان٫ قهاوند٫ فامنين٫ مريانج٫ جورقان)٫ 3 بخش (شرا٫ فامنين٫ مركزى)٫ 12 دهستان. شهرستان همدان ، از شمال به شهرستان هاي آذربايجانى رزن و كبودرآهنگ ، از شرق به مناطق آذربايجانى استان مركزي٫ از غرب به شهرستان آذربايجانى بهار ، از جنوب به تويسركان و ملاير محدود مي شود . شهرستان همدان محل خروج رود قره چاي مىباشد. اين شهرستان داراي 563466 نفر جمعيت مىباشد. همدان از شهرهاي نادر ايران است كه داراي نقشه از پيش طراحي شده (توسط يك مهندس آلماني به نام كارل فريش) است. اين شهر در زمستانها داراي هواي بسيار سردي است. متوسط روزهاي يخبندان در طول سال 129 روز ميباشد. در روستاها همه به زبان تركي و در برخى مراكز شهرى به تركى و فارسي سخن مىگويند. شهر همدان خود دو زبانه است.
4- شهرستان بهار: مساحت 1334 كيلومتر مربع٫ با 70 آبادى داراى سكنه: 3 شهر (بهار٫ لالجين٫ صالح آباد)٫ 3 بخش ( لالجين٫ صالح آباد٫ مركزي)٫ 6 دهستان. در سال 1373 از بخش هاي تابع همدان جدا و به شهرستان تبديل گرديد. شهرستان بهار در شمال غرب همدان واقع شده و از شمال به شهرستان كبودر آهنگ٫ از شرق به همدان٫ از جنوب به شهرستانهاي همدان و تويسركان و از غرب به اسد آباد و قروه كردستان محدود ميگردد (7 درصد وسعت استان). داراي 127635 نفر جمعيت است (6/7 درصد جمعيت استان). داراي آب و هواي خشك مىباشد. زبان عموم مردم تركي است. عده قليلي از روستائيان همجوار با شهرستان ها و استان كردستان به زبانهاى لري و كردي سخن مىگويند.
5- شهرستان اسدآباد: مساحت 1195 كيلومتر مربع٫ با 101 آبادى داراى سكنه: 1 شهر (اسدآباد)٫ 1 بخش (مركزي)٫ 6 دهستان. شهرستان اسد آباد در غرب استان همدان واقع شده و از شمال به قسمتي از استان كردستان٫ از جنوب و غرب به قسمتي از استان كرمانشاه٫ از شرق به شهرستان آذربايجانى بهار و از سمت جنوب شرقي به شهرستان تويسركان محدود مي شود. داراي آب و هواي نيمه سرد است. جمعيت اين شهرستان 110077 نفر است ( 6/6 درصد جمعيت استان). زبان اكثريت مردم تركى است. شمار اندكى به زبانهاى كردى و لرى سخن مىگويند. تاسيسات ارتباطات ماهواره اى ايران در اين شهر آذربايجانى قرار دارد.
شهرستانهاى فارسستانى-لكستانى استان همدان (ناحيه جنوبى استان٫ 30% سطح استان) :
شهرستان ملاير: با جمعيت قابل ملاحظه ترك٫ حتى ادعا مىشود كه قريب به نصف اهالى ترك مىباشند. بخشهاى كوچكى از اين شهرستان جزء آذربايجان است. به همراه شهرستان تويسركان به لحاظ زبانى و ملى ناهمگنترين شهرستان استان همدان مىباشد.
شهرستان تويسركان: با اقليت قابل ملاحظه ترك. بخشهاى كوچكى از اين شهرستان جزء آذربايجان است. به همراه شهرستان ملاير به لحاظ زبانى و ملى ناهمگنترين شهرستان استان همدان مىباشد.
شهرستان نهاوند: داراى اقليت كوچك ترك.
1- شهرستان ملاير: نام سابق آن دولت آباد است. بزرگترين شهرستان استان پس از همدان. با مساحت 3210 كيلومتر مربع٫ با 221 آبادى داراى سكنه: 3 شهر (ازندريان٫ سامن٫ ملاير)٫ 3 بخش (جوكار٫ سامن٫ مركزي)٫ 15 دهستان. از شمال به همدان٫ از شرق به اراك٫ از جنوب به بروجرد و از طرف غرب به شهرهاي تويسركان و نهاوند محدود شده است. زبانهاى رايج در اين شهرستان لري٫ كردي٫ لكى٫ تركى و فارسي ( با لهجه لري و لكى) مىباشد. جمعيت آن 297062 نفر است كه اكثريت آنها در روستاها زندگي مي كنند و به كشاورزي اشتغال دارند. گفته مىشود قريب به نصف اهالى شهرستان ترك مىباشند. شهر ملاير در دوره دولت تركى –آذربايجانى قاجار ايجاد شده است.
2- شهرستان تويسركان: نام سابق آن رودلار است. مساحت 1556 كيلومتر مربع٫ با 111 آبادى داراى سكنه: 2 شهر (تويسركان٫ سركان)٫ 2 بخش (قلقل رود ٫ مركزي)٫ 7 دهستان. شهرستان تويسركان از شمال به شهرستانهاي آذربايجانى همدان و اسد آباد و قسمت كمي هم به شهرستان بهار ، از مشرق به شهرستان ملاير ، از مغرب به شهرستان كنگاور و از جنوب به شهرستان نهاوند محدود مي باشد. زبانهاى رايج در شهرستان فارسي٫ كردي٫ لري (تعدادي از روستاهاي مجاور به استان كرمانشاه و شهرستان نهاوند) و تركى است. داراي 118954 نفر جمعيت است.
3- شهرستان نهاوند: مساحت 1535 كيلومتر مربع٫ با 181 آبادى داراى سكنه: 2 شهر (نهاوند ٫ فيروزان)٫ 3 بخش (سردرود٫ قروه درجزين٫ مركزى)٫ 7 دهستان. در جنوب استان همدان واقع شده است. شهرستان نهاوند با جمعيتي بالغ بر 184160 نفر ( 1375) از شمال به تويسركان٫ از جنوب به شهرهاي الشتر و نور آباد ( استان لرستان )٫ از شرق به ملاير و بروجرد و از غرب به گنكاور و صحنه و استان كرمانشاه محدود شده است . داراي جمعيتي معادل 65164 نفر مىاشد. نهاوند يكى از مناطق اسكان مهم اقوام غير ايرانى و غير تركى باستان در كشور است.
گئرچه يه هو!!!
مشاهير تركهاى ايران: رضا دقتى
Reza Deghati is a very successful and prolific Iranian photographer, currently residing in Paris. Reza's pictures are widely distributed in more than 50 countries around the world. See the March and April 1996 issues of National Geographic Magazine for some of his recent photographs from Xinjiang in China.
Reza has captured the beauty and turmoil of the Middle and Far East for such magazines as Newsweek, Time, Geo, and NATIONAL GEOGRAPHIC.
He was born Reza Deghati in Tabriz, Iran, in 1952. (He never used his last name professionally, because his dissident activities made him a target for the authorities.) At 14 he began to teach himself the principles of photography. He later studied architecture at the University of Tehran.
From 1971 to 1978 he photographed rural society and architecture in his homeland. The Iranian revolution shifted his focus from the countryside, and he covered the conflict for the French Press Agency.
His work for the French Press Agency attracted the attention of Newsweek, for whom he became a correspondent in Iran from 1978 to 1981. He then became a Middle East correspondent for Time from 1983 to 1988. From 1989 to 1990 he served as a consultant to the United Nations humanitarian program in Afghanistan.
Reza’s first full coverage for NATIONAL GEOGRAPHIC magazine was “Cairo: Clamorous Heart of Egypt,” published in April 1993. Since then he has photographed “Turkey Struggles for Balance” (May 1994), “Xinjiang” (March 1996), “The Silk Road’s Lost World” (March 1996), “Pilgrimage to China’s Buddhist Caves” (April 1996), “The Imperiled Nile Delta” (January 1997), and “The Rise and Fall of the Caspian Sea” (May 1999). [You can purchase these issues in our store.]
Reza has contributed to a number of books, is a regular correspondent for BBC Persian and Radio France Internationale Persian, and has taught at such schools as the École d’Art in Paris and Georgetown University in Washington, D.C. He makes his home in Paris.
مشاهير تركهاى ايران: رضا دقتى
Reza Deghati is a very successful and prolific Iranian photographer, currently residing in Paris. Reza's pictures are widely distributed in more than 50 countries around the world. See the March and April 1996 issues of National Geographic Magazine for some of his recent photographs from Xinjiang in China. Check the end of this page for a few of Reza's famous photographs. Here is the biography and some background on Reza Deghati:
Biography :
1952 Born July 26, in Tabriz, Iran.
1968 Teaches himself the priciples of photography
1970 High School graduate, concentation in sciences.
Begins physics studies at the University of Tabriz.
1971/77 Architecture studies at the University of Tehran.
Begins to photoghaph the rural society and architecture in Iran.
1978 Works for Agence France Press during the revolution
1979 Gives up architexture in favor of photography
1978/81 Newsweek correspondent in Iran
1983/88 Time Magazine's middle East correspondent
1989/90 Consultant to the United Nations humanitarian program in Afghanistan
1989/95 Reports fof Unicef
1990/95 Reports for National Geographic Magazine
Main Publications:
Germany - Ster, Geo, Nieuwe revu, Bunte, Zeit Magazine, Der Spiegel
Switzerland - Le Nouvel Illustre
France - Paris-Match, Geo, Le Nouvel Observateur, Figaro Magazine,
L'Express, Le Monde.....
United Kingdom - THe Observer, The Sunday Times Magazine, The Independent
Spain - El Pais
Italy - Infinito, Oggi, Isole, Epoca, L'Espresso, Corriere della Sera, Airone
USA - Newseweek, Times, Magazine, Life, National Geographic Magazine
Individual Exhibtions
1979 Iran, moderna Art Museum, Teharn.
1981 Iranian Kurdish, La Mutualite, Paris.
1984 Kurdistan, Opening exhibit at the Kurd Institute, Paris.
Group Exhibits:
1983 Lebanon, Athens
1983 Lebenon, London
1983 World Press Photo, Amsterdam
1984 Iran/Iranian Kurdistan, FNAC, Paaris. Travelling exhibition in Europe
1986 South Africa, FNAC, Paris Traveling exhibition in Europe.
1986 World Press photo, Amsterdam
1987 Afghanistan, ICP, New York
1988 Iran, Cahiers d'exil, FIAP, Paris
1988 Photojounalism, Centre Georges Pompidou,
1988 Pakistan as seen by Iranian photographers, Karachi Press Club.
1988 50 European photographers, Greece
1991 France, county o exile, FNAC, Paris
1993 Central Asian Republics: Tadjikistan, FNAC, Paris 5th Havana
1994 Republica Islamica Del Iran: Viva La Muerte, 5th Havana Biennical, Cuba
1994 Cairo, Les Allumees, Nantes
1995 Turkey, 7th annual photojounalism festival, Perpignan.
Prizes:
1983 World Press "News Feature Series" (2nd Prize)
1986 World Press "News Feature Series" (2nd Prize)
Biographical Articles:
1983 Photo Reporter, November Paris
1983 Focus: Kabul
1985 Liberation newspaper, February 14, Paris
1989 Photomagazine, June, Paris
1992 The Independent Magazine, No. 221, Reza by Neil Jordan, U.K.
Books:
1983 Paix en Galilee, Beyrouth, Les Editions de Minuit, Paris
1984 Frieden fur Galilaa, Beirut, Buntbuch, Hambourg
1985 A day in the life of Canada
1986 Bayan Ki, Project 28 Days, Hong Kong A day in the life of America
1987 Paris Pekin Paris, les editions d'art phoebus, Rouen
1989 Het oog van de oerlog, amsterdam Trois jours en France, Nathan, Paris
1991 Atlas du Monde Arabe, Bordas, Paris
1992 Around the world, Imax, Paris
1995 Les chants brules, Benteli, Berne
Television and Radio: Reza is a regular correspondent for BBC Persian, RFI (Radio France Int'l) Persian. He has been interviewed by France Onter (1993) and participated in the Cercle de Minuit, cultural television program in France. During the 7th photojournalism festival of Perpignan in 1995, Reza was interviewed by France Culture, as well as by Paris Premiere and Farance 3 Provence.
Teaching Experience: Reza has given courses and workshops on photojounalism in various European and American Universities:
Ecole Nationale del la Photograhie (Arles):
Instructor in Reporting, 1987, 1988.
Rencontres Internationales de la Photographie (Arles):
Instructor for Photojournalism workshops, 1987, 1993.
Ecole d'Art, MJM, Paris:
Instructor for Reporting, 1989.
Ecole M121 - Careers in Photo, Montreuil:
Reporting insturctor since the founding in 1990
Geprgetown University, Washington, D.C. :
Photojournalism Lectures in 1991, 1993, 1995.
CFJP ( Center for the professional training of journalists):
Instructor for designing and executing reporting for journalists already in possession of a press card, since 1990.
Istanbul Fines Arts University (Turkey):
Lecture on photojournalism, November 1993.
Doctors Without Borders ( Medecins Sans Frontieres)
Lecture on Rwanda and Burundi in 1994.
Unesco:
Lecture on south Africa in 1985.
Amnesty International:
Lecture on south Africa in 1986.
مشاهير تركهاى ايران: افضل يزدان پناه
به ياد افضل، شاگرد غــريب دکتر زيبــاکـلام
پايان نامه ناتمام
“سنگ قبرش بزرگ است و بر روی آن اشعار ترکی که خود افضل سروده نوشته اند.”
تهيه از: محرمعلی عرفانی
نشريه پيک آذر زنجان-آذربايجان، شماره 15، تير 1381شمسی
دکتر صادق زيباکلام کتاب گفتن يا نگفتن خود را(که برخی از گفتگوهای سياسی اش را در آن جمع نموده است) اينگونه آغاز می کند: "تقديم به شاگرد عزيز و دلبندم افضل يزدان پناه؛ که غريب زيست و غريب پرکشيد." دکتر زيباکلام در قسمت مصاحبه ها مطلب را با «کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را» ادامه می دهد. اين مطلب به دليل استقبال کم نظيری که از آن شده، برای علاقمندان تهيه شد که اميد می رود مورد توجه خوانندگان قرار گيرد.
برگرفته از کتاب گفتمان دکتر زيباکلام، استاد دانشگاه تهران
هنوز هر بار که وارد کريدورهای دانشکده می شوم و از پله های قديمی که از زمان رضاشاه تا به حال خم به ابرو نياورده اند بالا می روم بی اختيار حس می کنم که افضل را دو مرتبه می بينم. احساس می کنم عنقريب افضل با پاهای نيمه فلجش در حالی که دو دستی طارمی ها را گرفته و دارد به سختی پايين می آيد با من سينه به سينه خواهدشد. نمی دانم در چشمان اين جوان ترک که از روستاهای کوچکی بين بناب و مراغه می آمد چه بود که هنوز هر وقت به او ونحوه مرگش می انديشم ترسی جانکاه با آميزه ای از نااميدی و خشمی فروخورده از نظام آموزشی دانشگاهی مان سراپای وجودم را می گيرد. جزء ورودی های سال 72 بود. انصافاً که چه وروديهای بودند. هرکدام آيتی از هوش و ذکاوت و شاهکاری از استعداد و درخشانترين استعدادهای اطراف و اکناف کشور، از کرمان، تبريز، بندر انزلی، اصفهان و ... و بالاتر از همه از روستاهایی بين مراغه و بناب، همانجا که افضل در سال 52 متولد شده بود و همانجا هم در يک روز گرفته تابستان 79، خون گرمش بر روی آسفالت داغ کنار روستايشان ريخته شد. هميشه خدا در دانشکده با کت و شلوار بود. در سال 71 ديپلمش را می گيرد و همان سال در رشته پزشکی قبول می شود. اما دلش همواره پيش علوم انسانی بود. در همان نيمه های راه ترم اول، عطای پزشکی را به لقايش می بخشد و سال بعد مجدداً در آزمون شرکت نمود و وارد دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه تهران شد... بعدها فهميدم که در بچگی فلج اطفال می گيرد و به همين خاطر راه رفتن برايش عذاب اليم بود. هميشه در نخستين جلسه کلاس با يکايک دانشجويان آشنا می شوم. از محل تولد و زندگيشان می پرسم. نوبت به افضل که رسيد گفت از نزديکيهای مراغه می آيد. گفتم چه جالب. می دانی مراغه يک جايگاه مهم در تاريخ معاصر ايران داشته است؟ گفت نه. گفتم پس تو چی می دونی؟ مراغه محل تولد اصلاحات ارضی بود. نام مراغه يکی دو سال، شب و روز در راديو و تلويزيون و مطبوعات بود. نام مراغه يادآور سالهای 41 و 42، يادآور حسن ارسنجانی، دکتر علی امينی و اصلاحات ارضی است. پرسيد، استاد چرا مراغه؟ گفتم اين را تو به عنوان تحقيق پاسخ بده.
چون سرکلاس نشسته بود، متوجه مشکل پاهايش نشدم. آنچه که توجهم را جلب نمود، گيرايی و برقی از هوش و استعداد بود که در چشمان درشت و زيبايش به چشم می خورد. چشمانی جذاب و نافذ که به ندرت بر روی هر بيننده ای تاثير نمی گذارد... کمتر به ياد دارم که قبلاً دانشجويی می داشتم که نامش افضل بوده باشد. جلسه سوم-چهارم که بعد از کلاس در دفتر نشسته بودم و پيپم را چاق کرده بودم، سر و کله افضل پيداشد. روبرويم نشست و گفت اجازه دارم سؤال کنم؟ با سر جواب مثبت دادم و سؤالش را مطرح کرد. بهش گفتم خوب بود اين سؤال را سر کلاس مطرح می کردی. سرش را پايين انداخت و هيچ نگفت. آن داستان يک مرتبه ديگر تکرار شد. انصافاً آن سؤال هم خوب بود. اين بار ديگر با لحنی حاکی از خطاب و عتاب بهش گفتم که، افضل تو چرا سر کلاس صحبت نمی کنی و پرسشهايت را آنجا مطرح نمی کنی؟ مثل لبو سرخ شد. چشمان جذاب و مردانه اش را پايين انداخت. از بخت بد افضل آن روز خلق و خوی من تعريفی نداشت. دلم گرفته بود. افضل را رهايش نکردم. با تحکم و مثل يک آموزگار بداخلاق کلاس اول ابتدايی سرش هوار کشيدم که چرا جواب نميدی. چرا سر کلاس حرف نمی زنی، نمی پرسی و ازت که سؤال می کنم به جای پاسخ دادن موزائيکهای کف کلاس را می شمری؟ حرف بزن. افضل بالاخره حرف زد. با صدايی حزن انگيز و لرزان وشکسته گفت: "بچه ها به لهجه ام می خندند؛ حتی يکی از اساتيد به مسخره هم گفت صد رحمت به فارسی حرف زدن پيشه وری!".
برخلاف تصور خيلی از آدمها، کلاسهای علوم سياسی تهران خيلی هم يکنواخت، سرد و بی روح نيست. اتفاقاً بعضی وقتها چيزهايی توی اين کلاسهای بزرگ، با سقفعای بلند و مملو از دوده، سياهی و آشغال اتفاق می افتد که اگر نويسنده توانايی پيداشود از آنها می تواند دستمايه يک نوشته معرکه را بيرون بکشد. گاهی وقتها اساتيد و دانشجويان، سطح اين قبله اميد ميليونها جوان پشت کنکوری را که صعود بر اين قله رفيع برايشان غايت و نهايت است آنقدر پايين می آورند که آدم برای يک لحظه فکر می کند، اين جمع در حقيقت تشکيل شده از کوپن فروشی های ميدان انقلاب که برای ناهار يا استراحت آنجا جمع شده اند. چه کسی می تواند باور کند در جايی که سرشير علوم انسانی مملکت جمع شده، به لهجه يک دانشجوی شهرستانی که فارسی را به زحمت و با لهجه غليظ ترکی يا کردی صحبت می کند بخندد؟ ولی افضل راست می گفت. و اين بار اول نبود که من با اين مساله روبرو شده بودم. هميشه به اين تيپ دانشجويان می گفتم که آنها به خودشان می خندند، اتفاقاً لهجه شما خيلی هم شيرين است، اصلاً زبان اصيل ايران همين لهجه شماست و از اين قبيل حرفهای ساده لوحانه. اما آن روز خيلی بهم برخورده بود که به افضل خنديده بودند. منتهی بيشتر از همه از دست خود افضل عصبانی بودم. گفتم، افضل ببين، همه شماها يک اصل و نسبی لااقل داريد. مثلاً تبريز، سنندج، رشت، همدان، زاهدان و شيراز، دويست سال پيش هم برای خودش جايی بوده. فرهنگ و تمدنی داشته، ولی ميشه به من بگی تهران دويست سال پيش کجا بوده، چی چی بوده؟ من بهت مي گم تهران چی بود؛ يک ده کور بوده که تا قبل از اينکه آقامحمدخان آن را پايتخت کند، نه در هيچ نقشه ای بوده و نه هيچ نامی از آن نزد مورخی، تذکره نويسی و يا در سفرنامه ای بوده. يک تبريزی و يک سنندجی و شيرازی می تواند بگويد من کی هستم، تاريخم چيست، از کجا آمده ام و کی بوده ام. اما تهرانی ها چه؟ اين را يک نفر که پدر و مادرش از جايی به تهران مهاجرت کرده اند و خودش در تهران متولد شده به تو نمی گويد. اينها را کسی به تو می گويد که مادرش مال بازارچه نايب السلطنه، پدرش مال محله «خانی آباد» و خودش وسط «بازارچه آب» متولد شده. يعنی قديمی ترين محلات تهران. ولی واقعيت آن است که ما نه ستارخان داشتيم نه باقرخان، نه حيدرخان عمواوغلی، نه شيخ محمد خيابانی، نه ثقة الاسلام و نه شهريار. شماها صد سال پيش يونجه خورديد اما مقاومت کرديد و تسليم استبداد و محمد علی شاه نشده و مشروطه را مجدداً به همه ايران بازگردانيديد (منظور مشروطيت دوم).
و باز شماها در بهمن 56 زمانی که آدمها توی دلشان هم هراس داشتند که از گل بالاتر به رژيم شاه بگويند قيام کرديد و تبريز را عملاً چند ساعتی گرفتيد. کی به کی بايد بخندد؟ شماها که باز تهران يعنی مرکز ثقل اقتصاد کشور را قبضه کرده ايد. هر بازاری که سرش به تنش می ارزد ترک است، صاحبان منازل و مغازه های دو نبش، سوپرمارکت ها، خواربار فروشی ها، در هيچ کجای تهران پيدا نمی شوند که مال ترک ها نباشند. رستورانها، کافه ها، پيتزاپزي ها، چلوکبابی ها، ساندويچی ها و ... همه ترک هستند. مصالح فروشی ها، لوازم يدکی فروشی ها، پيچ و مهره فروشی ها يکی پس از ديگری ترک هستند. آذریها بدون شليک يک گلوله تهران را نه تنها گرفتند بلکه خوردند. نوش جانتان! چون عرضه داريد و پشتکار. اما ما تهرانی ها چی؟ هيچ چی؟ برو دم ميدان انقلاب ببين همه مسافر کشی ها، کوپن فروشی ها و آسمان جل ها همه بچه های تهرانند. برو راه آهن ببين مسافرکش ها، برای شوش، بهشت زهرا، پل سيمان، ميدان خراسان و انقلاب داد می زنند همه لهجه های دِبش تهرونی دارند! نه يک کرمانی، نه يک اصفهانی، نه يک ترک و کرد و نه يک رشتی ميانشان نمی بينی! شما ترک ها بازار اقتصاد تهران را قبضه کرده ايد، بچه های تهران هم خطوط مسافرکشی های تهران را قبضه کرده اند. بلند پروازترين بچه های تهران سر از گاوداری و خوک دونی در ژاپن درآورده اند و آنجا عمله شده اند که تازه مدتی است آنجا هم ديگر راهمان نمی دهند.
درخلال حرفهايم چند تا ديگر از دانشجويان هم آمده بودند و با من کار داشتند، همانجا ايستاده بودند و آنها هم گوش می کردند؛ اتفاقاً يکی دو تا از آنها دختر بودند و بچه تهران؛ از آن تيپ هايی که آدم فکر می کند مال ناف واشنگتن، پاريس يا لندن هستند! ديگر يادم نمی آيد چه گفتم، فقط می دانم ساکت که شدم هيچ کدامشان نماندند و بدون آنکه حرفی بزنند رفتند.
---------------
آن حرفها حداقل فايده ای که داشت افضل را به من نزديکتر کرد. افضل پر از سؤال بود، پر از ابهام بود. و پر از سرگشتگی. يک روز افضل تا سر چهارراه فاطمی با من آمد و گفت" «استاد! من به عمرم اين قدر پياده نرفته بودم»! آشکارا درد می کشيد؛ او می گفت: «استاد شما همه آنچه را که در دبيرستان به ما آموخته بودند، برده ايد زير سؤال. عصاره آنچه که ما در دبيرستان از تاريخ ايران ياد گرفته بوديم آن بود که هر مشکل و بدبختی که در مملکت ما اتفاق افتاده، خارجی ها کرده اند. شما درست عکس اين را می گوييد و به ما نشان می دهيد که هر بدبختی که به سر ما آمده، نهايتاً ريشه در عملکرد خود ما ايرانی ها داشته و اساساً خارجی ها کاره ای نبوده اند و ما دچار يک جور توهم و ماليخوليا در مورد خارجی ها هستيم. مشکل ديگری که شما برای ما ايجاد کرده ايد آن است که خيلی از شخصيت هايی را که به ما آموخته بودند پست، پليد، خائن، وابسته، مزدور و خراب هستند، شما به نوعی تبرئه می کنيد. و در عوض خيلی از خوبها را با مشکل برايمان مواجه ساخته ايد. بالاخره اين وسواسها بايستی به حرف شما گوش کنيم يا به حرف وزارت آموزش و پرورش، صدا و سيما و به حرف تاريخ رسمی». بحثمان از آنجا شروع شد که گفتم به حرف هيچکداممان، بلکه بايد به عقلتان رجوع کنيد. خودتان فکر کنيد، تجزيه و تحليل کنيد. استدلال و تحليل مرا بچينيد کنار همديگر و مال ديگر را همين طور. ببينيد کدام منطقی تر است و کدام بيشتر به دلتان می نشيند. حرف ديگرم به افضل آن بود که دانشگاه اساساً يعنی همين. دانشگاه يعنی جايی که نظم فکری و باورهای قبلی انسان را بر هم بريزد و يعنی جايی که برای آدم سؤال مطرح می کند، پرسش بوجود می آورد و استاد يعنی کسی که بتواند در شما سؤال ايجاد کند و بتواند آموزه های قبلی را با شک و ترديد روبرو سازد. استادی که نتواند در شاگردش سؤال ايجاد کند برای لای جرز خوب است!
افضل می گفت می خواهم بدانم "هستی" چيست؟ چقدر باهاش بحث کردم که به دنبال فلسفه نرود. بهش گفتم بيا و اين حرف مارکس را قبول کن که «مهم شناخت هستی و جهان نيست، بلکه مهم آن است که چگونه آن را تغيير دهيم». بالاخره راضيش کردم که در علوم سياسی بماند. کمی علاقمند کرده بودم به سير تحولات سياسی در ايران. هر بار که دنبالم لنگ می زد و از اين طرف دانشکده به آن طرف می آمد، احساس می کردم يک "شاگرد" بالاخره برای خودم پيدا کرده ام. انصافاً که استعداد داشت. بعد از ليسانس در دانشکده خودمان فوق ليسانس قبول شد. شروع فوق ليسانسش مصادف با تحولات دوم خرداد بود؛ او برای نخستين بار به مسائل ايران علاقمند شده بود. چند بار پرسيد: «حالا استاد شما فکر می کنيد واقعاً خاتمی بتونه کاری بکند؟» هميشه از زير پاسخ به اين سؤال شانه خالی می کردم. يک روز به طعنه بهم گفت فرض کنيد منم تلويزيون و دکتر لاريجانی هستم بهم جواب بدهيد، خيلی بهم برخورد. چون يک موی افضل را به صد تا تلويزيون نمی دادم. با خنده بهش گفتم: «خراب شه اين دانشکده که بعد از 5 سال تحصيل علوم سياسی هنوز نتوانسته به تو ياد بدهد که اونی که می تونه کاری بکند، خاتمی نيست بلکه تو هستی و نه خاتمی. اونهايی که نشسته اند خاتمی برايشان کاری بکند تا آخر هم نشسته خواهند ماند و به قول برشت "در انتظار گردو" خواهند ماند».
مدتی رفت تو نخ ترجمه آثار غربی. انصافاً خوب بود. برای آدمی که به عمرش هرگز پای به کلاس انگليسی کيش، تافل، و "قانون زبان" نگذارده بود. خيلی خوب انگليسی می فهميد. با آن لهجه غليظ ترکی اش وقتی انگليسی می خواند، غوغا می شد. بالاخره رايش را زدم و نگذاشتم برود دنبال ترجمه. بهش می گفتم افضل، تو اگر می رفتی سوربون، آکسفورد، هاروارد و منچستر، يک کسی می شدی. من می خواهم که تو فکر کنی و از خودت نظر بدهی، از خودت انديشه، ايده و فرضيه بدهی. نمی خواهم فقط هنرت اين باشد که صرفاً بگويی ديگران چه گفته اند. کار بهتر و بنيادی تر که ما در اين 60 و 70 سال که دانشگاه داشته ايم کمترين عرضه و توان انجام آن را داشته ايم توليد فکر و انديشه و نقد و نظر و تجزيه و تحليل از جانب خودمان بوده است. اين کاری است که تو و امثال تو رسالت انجام آن را داريد.
اين فقط من نبودم که که شيفته افضل و آن همه استعداد و قدرت درک و تحليلش شده بودم؛ اساتيد ديگر هم به تعبيری او را کشف کرده و شناخته بودند. خيلی دلم می خواست که او مرا به عنوان استاد راهنمای پايان نامه اش انتخاب می کرد. او در بعد از ظهر 24 دی ماه 77 آمده بود که پيرامون نامه اش با من صحبت کند. درست مثل دختر يا زنی که مدتها در انتظار پيشنهاد ازدواج و خواستگاری مرد مورد نظرش به سر برده باشد! او به معرفت و لوطی گری بچه های تهرون اشاره می کرد. او گفت که در پايان نامه می خواهد راجع به ايران کار کند و می خواهد که سوژه را من انتخاب کنم، البته با شناختی که از او داشتم گفتم راجع به "آزادی" کار کن. کمی براش طعنه زدم و گفتم افضل ناراحت نمی شوی، شرح شاخ و شانه کشيدنهايت را سر کلاس شنيده ام. او گفت: «آدم طبيعتاً وقتی استادی را می بيند که منظماً و هميشه به مستخدمهای دانشکده سلام می کند، آن وقت بايد خيلی احمق باشد که از تمسخرهای چنين استادی برنجد».
گفتم پايان نامه اين باشد که در درک نخبگان سياسی علماء، صاحب نظران و رهبران سياسی، نويسندگان و روشنفکران را از مقوله های آزادی در مقاطع مختلف مورد مقايسه قرار بده و ببين مثلاً يک روشنفکر، يک عالم دين، يک آزادی خواه در عصر مشروطه چه تصوری و درکی از آزادی داشته و امروز چه تصوری دارد و آيا ادراکات بخش های مختلف نخبگان فکری و سياسی جامعه از آزادی يکسان است يا نه؟ و بعد اينها را در مقاطع مختلف مقايسه کن. ببين که چه عواملی باعث می شود تا برداشت يک روشنفکر يا رهبر دينی از برداشت و درک يک روشنفکر دينی ديگر متفاوت باشد و همچنين اگر معلوم شود که درک ما نسبت به مقوله آزادی نسبی و به مرور زمان در حال تغيير است، اسباب و علل بوجود آمدن اين تغيير کدامها هستند. او می گفت گروه ممکن است موضوع را نپذيرند. چنين عنوان پايان نامه ای در چنين دانشکده ای با چنين دانشجويی برايم يک افتخار بزرگ علمی بود. من به فکر کار و استخدام او بودم. او نظر مرا در مورد دکترا در ايران می دانست. به او گفتم دکترا در ايران يک دروغ بزرگ است! اگر واقعاً می خواهی درس بخوانی و چيزی ياد بگيری حتماً برو خارج. اما اگر هدفت گرفتن مدرک است تا ياد گرفتن و علم و آگاهی، خيلی خوب بمان در ايران و دکترايت را بگير.
می خواستم برايش يک کار تحقيقاتی توی يک بنيادی، نهادی و دستگاهی جور کنم. باورم نمی شد که عرضه ندارم برای افضل يک کاری پيدا کنم! خيلی گشتم، خيلی زياد؛ اما افضل نه وابستگی داشت و نه عضو نهاد يا تشکيلاتی بود، وضعيت فلج بودن پاهايش هم مزيد بر علت می شد. افضل با هوش و ذکاوتی که داشت، متوجه شده بود و خودش به تکاپوی يافتن کار افتاد. او در امتحان مميزی وزارت دارايی قبول شده و به عنوان کمک مميز در دارايی تبريز مشغول به کار شده بود. وقتی اين را شنيدم، بی اختيار به ياد «آری چنين بود برادر» شريعتی افتادم.
----------------
روايت انسانها، موجودات، جوامع، فرهنگها، تمدنهايی که نفرين شده هستند و همواره بايستی بدبخت و درمانده بمانند. من کاری به مسايل سياسی ندارم، اما جامعه ای که در آن "افضل" برود و کمک مميز دارايی تبريز بشود به نحو حزن انگيز و احمقانه ای اولويتهايش را گم کرده بود. جامعه ای که بهترين، بهترين هايش را و نخبه ترين استعدادهايش را بعد از آنکه از ميان يک ميليون و چند صد هزار نفر انتخاب می کند و او را پنج شش سال تربيت کرده و با درجه فوق ليسانس رهايش می کند که برود کمک مميز دارايی بشود، چه جور می خواهد ژاپن، فرانسه، آلمان، ايتاليا بشود؟ آيا هيچ شانسی دارد که حتی در حد ترکيه، مکزيک يا پاکستان بشود. ما مرده، شما زنده، با اين اولويت ها به پای بنگلادش هم نخواهيم رسيد! فقط ادعا داريم و خالی بنديم. همه جای دنيا يک روالی هست، يک نظم و منطقی هست که افراد خوش فکر، با استعداد و ممتازشان را جذب و جلب می کنند، نمی گذارند هرز بروند و پرپر شوند. حتی توی حبشه و کشور دوست و برادرمان بورکينافاسو هم فکر کنم دانشجويان و فارغ التحصيلان ممتازشان را يک خاکی بر سرشان می کنند و همين جوری رهايشان نمی کنند. احساس کردم اگر يک دفعه يک سمينار، سخنرانی و مصاحبه مسؤولين در خصوص جذب و جلب استعدادهای درخشان، فرار مغزها، توطئه های استکبار جهانی برای جذب متخصصين ايرانی را بشنوم يا الفاظ رکيک می دهم يا هر چه را که همه عمرم خورده ام بر روی پر مدعای خالی بندشان شکوفه می زنم.
افضل را در اواخر فروردين و اوايل ارديبهشت 79 در دم در کلاس درس ديدم. او گفت استاد من شاگرد شما هستم و می مانم در زمانی که شما نيستيد من دنبال کارهايتان را می گيرم. اينکه آخر دنيا نيست. گفتم نه، اتفاقاً آخر دنيا هست، آخرهای دنيا همين جوری شروع ميشن؛ يک نفر را بزرگ می کنی بعد فارغ التحصيل می شود بعد می رود دارايی تبريز، بعد ازدواج می کند و بچه دار می شود و بايستی شبانه روز بدود که زن و بچه اش را تامين کند و بعد هم علی می ماند و حوضش! افضل هميشه اين جوری بود، حالا می توانی بفهمی "ما چگونه ما شديم" و ژاپن چگونه ژاپن.
او قرار بود در تيرماه 79 بيايد برای دفاع پايان نامه. مجوز دفاعش از معاونت آموزشی دانشگاه آمده بود و اساتيد مشاوره و مدعوين هم. من هم برای دفاع وقت گرفته بودم. اما جلسه دفاع هرگز برگزار نشد. يک روز قبل از حرکت به سمت تهران، افضل می آيد به روستای "رش بزرگ" که محل زندگيش بود؛ روستايی بين بناب و مراغه. برای خداحافظی از پدر و مادرش برای حرکت به تهران. حدود ساعت يک و نيم بعد از ظهر سر جاده روستايشان از اتوبوس پياده می شود و اتومبيلی با سرعت به او نزديک می شود و برخورد می کند؛ او مرگش را جلوی چشمانش يک لحظه می بيند. پيکر او به هوا پرتاب می شود و سپس کف آسفالت داغ ولو می شود. من پس از اطلاع يافتن قضيه تصادف از دانشگاه، به ديگر دانشجويان سفارش کردم که مراسم چهلم افضل را به من بگويند. من آدرس "رش بزرگ" را گرفتم. روز چهلمش به اتفاق دو تا از دخترانم از تهران حرکت کرديم و ساعت ده و نيم به حسينيه بزرگ وسط روستای افضل رسيديم. پدرش وقتی مرا ديد با اشک و ناله به ترکی گفت: «افضل جان برای ما بلند نمی شوی، لااقل برای استادت بلند شو. آن استادت که هميشه از او حرف می زدی. از تهران آمده پسرم، پاشو نگاهش کن». بستگانش به زحمت فــارسی حــرف می زدند. قبل از بازگشــت به سر مزارش رفتم. قبر افـــضـل بالای تپه است، جــايی که "رش بزرگ" را می شود قشنگ ديد؛ حتی آدم بيشتر که دقت کند در آن دور دستها می تواند حسن ارسنجانی - علی امينی، مراغه و اصلاحات ارضی را هم ببيند. سنگ قبرش بزرگ است و بر روی آن اشعار ترکی که خود افضل سروده نوشته اند. دلم می خواست من هم يک جمله روی سنگ مزارش اضافه می کردم: "ايـــنجا محل به زير خـــاک رفتن اميد و آرزوهای يک اســتاد است که چند صباحی فکر می کرد گمشده اش و شاگردش را پيدا کرده است".
از او برايم خاطرات تلخ و شيرين و حسرت و نااميدی بر جای مانده. روی قفسه کتابخانه دخترم در دانشکده يک رساله جلد قرمز قرار گرفته که بر روی آن نوشته شده:
"پايان نامه کارشناسی ارشد افضل يزدان پناه"،
عنوان: "انديشه آزادی در گفتمان نخبگان سياسی و رهبران دينی معاصر"
به راهنمايی زيباکلام؛ تيرماه
سؤزوموز
از وئبلاگ
افشار
حاجى بكتاش ولى خراسانى٫ آبداللار٫ خوراسان ارنلرى و خويلولار
"حاجى بكتاش ولى نيشابورى" (١٢٧٠-١٢٠٩) داعى باطنى٫ قديس٫ فيلسوف٫ ولى و انسانگراى بزرگ. "حاجى بكتاش" از توركان نيشابور خراسان است و طريقت علوى (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به وى بوده و در اطراف شخصيت وى تشكل پيدا كرده است. "خونكار حاجى بكتاش" از نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركى در آسياى صغير است. به باور تركان علوى (قزلباش و بكتاشى)٫ "حاجى بكتاش ولى" و "شاه اسماعيل ختايى" دو پير-رهبر تركى مىباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربى مجاهدت نموده اند.
--------------------------------
از جمله برخوردهاى "مولانا جلال الدين رومى" با جريانات آذرى ديدار و تماس وى با "حاجى بكتاش ولى خراسانى" است. "حاجى بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند. ("حاجى بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آذرى ديگر٫ "اخى ائورن خويى" (متوفى به سال 1260) و "بابا الياس خراسانى" (متوفى در نيمه دوم قرن سيزده ميلادى) نيز در آسياى صغير ملاقات نموده است.) [1] اين هم از ولايت نامه كه شرح حال "حاجى بكتاش" را باز مىگويد و هم از مناقب العارفين كه ترجمه حال "مولانا" را مىدهد به سهولت بدست مى آيد. "مولانا" و "حاجى بكتاش" هر دو خراسانى بوده ("مولانا" از بلخ٫ "حاجى بكتاش" از نيشابور) و هر دو طريقت مولويه و بكتاشيه كه پس از وفات ايشان و بنام ايشان در آسياى صغير پديدار شده در اطراف تركيت و خراسانيت تشكل پيدا نموده است.[2] نيز هر دو در اتمسفر فرهنگى همسانى تربيت شده٫ در تاريخ كمابيش يكسانى به آسياى صغير– آناتولى مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان پديده اى مقدس پذيرفته و آنرا با كلام و اشعار خويش تقديس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجى بكتاش ولى خراسانى" است:
ايسسىليك اوددادير٫ ساجدا دئييلدير.
درويشليك خيرقه ده٫ تاجدا دئيلدير.
هر نه آختاريرسان٫ اينساندا آرا!
قودوسدا٫ مككه ده٫ حاجدا دئييلدير!!.[3]
"مولانا" عالمى بزرگ٫ حكيمى انديشمند٫ شاعرى داهى و شوريده است. مردمى بودن وى ناشى از انديشه هاى انسانى فرادينى وى است. در ديگر سو "حاجى بكتاش" -بنا به ترجمه ى نثرى و شعرى مقالات وى كه اصل آن عربى است و به زمان ما نرسيده است- شيخى بالغ و جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجى بكتاش" و سپس گسترش بكتاشيه در ميان خلق٫ ناشى از سادگى آموزه هاى وى است. "مولانا" داراى قابليت وفق دادن عقايد باطنى با مراسم ظاهرى است. در حاليكه آنگونه كه از مقالات و نيز از مناقبى كه در سنت مولويه و بكتاشيه موجود است٫ "حاجى بكتاش" باطنىاى تمام عيار بوده است.
"طريقت بكتاشيه" امروزى كه بانى حقيقى آن ولى –پير ترك آذرى "آبدال موسى"[4] اهل خوى آذربايجان است٫ بعدها با جذب مذهب – دين آذربايجانى "حروفيه" كه پايه گذار-پيغامبر آن آذربايجانى ديگرى "فضل الله نعيمى تبريزى استرآبادى" است٫ به يكى از سكتهاى اساسى مذهب علوى (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است[5] ("فضل الله" به جرم ديگرانديشى و الحاد به وضع فجيعى به قتل رسيده و طرفدارانش در آذربايجان و ايران قتل عام شده اند). همچنين امروزه در "طريقت مولويه" در مقابل شاخه اصلى مولويه كه "ولدىليك" ناميده مىشود٫ شاخه اى فرعى مشهور به "شمسىليك" و منسوب به "شمس تبريزى" وجود دارد.
"شمس تبريزى" كه مدتى در شهر ارزروم[6] در ناحيه آذرى تركيه امروزى به آموزگارى نيز مشغول بوده٫ منسوب به طريقت پيش علوى (غلات شيعه) ملامتى-قلندرى-حيدرى است. عمده اين طريقت بعدها در زمره جريان آبدالان در سه شاخه امروزى مذهب علوى (غلات شيعه) يعنى قزلباشى٫ بكتاشى و مولوى مستحيل شده است. آبدالان روم (اوروم آبداللارى) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركى آسياى صغير و جنوب غربى اروپا زده اند٫ عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك آذرى (آذربايجانى و خراسانى) بودند كه در قرون 11-13 از آذربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلرى" و "خويلولار" و... به آناتولى روى آورده اند. اين توركمانان (تركان آذرى) كه از پيشگامانشان "سارى سالتوق" (از خراسان)٫ "بابا الياس" (از خراسان)٫ "آبدال موسى" (از خوى)٫ "گئييكلى بابا" (از خوى)٫ "شيخ بوزاغى" (از مرند)٫ "حاجى بكتاش" (از خراسان) اند در فتح ممالك بيزانس در آناتولى و بالكان بدست تركان و گسترش اسلام در اين نواحى پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. در برخى از روايات تركى چنين گفته مىشود (به اختصار): "پس از مدتى بيگهاى قايى دريافتند كه دولت سلاطين سلجوق در آناتولى دولت سايه اى بيش نيست. انجمن كرده و به اوتمان غازى (عثمان غازى) چنين گفتند: تو از نسل قايىخان هستى٫ قايىخان از بيگهاى اوغوز است. بنا وصيت گون خان طبق سنن اوغوزى مقام خانى (خاقانى) مىبايست كه در نسل قايى ادامه يابد. تو شايسته خانى هستى٫ تو را خان بشناسيم. در كنگره پير اخيان٫ اخى ائوره ن٫ پير بكتاشيان حاجى بكتاش ولى و پدر زن عثمان غازى شيخ ادبالى نيز حضور داشتند. بيگهاى اوغوز در حضور عثمان غازى سوگند خوردند و به شرفش قدحهاى پر از قيميز (شراب ملى ترك) بلند كرده و فرياد كشيدند: آب حيات٫ صحت٫ عافيت و پادشاهيت مبارك باد! حاجى بكتاش ولى سرپوش نمدين خراسانى را بر سر عثمان غازى نهاد و اخى ائوره ن شمشير بر كمر او بست. پس از فرمان سلجوق خوانده شد٫ در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ (طوق) برافراشته شد. همه اين مراسم طبق رسومات اوغوزى انجام گرفت و بدين صورت عثمان غازى بنيادگذار دولت عثمانى گشت...."
اين زمره غلات ترك بعدها در مذهب غالى-باطنى علوى قزلباشى مستحيل شده و تمام آبدالان نيز به حركت رنسانس تركى قزلباش صفوى پيوسته اند. خروج "شاه اسماعيل" از جنگلهاى گيلان و حركت وى به سوى اردبيل و از آنجا به ارزينجان [7] براى تشكيل اولين قورولتاى توركمان [8] به توصيه "دده آبدال بيگ" (از طائفه تركان ذولقدر-دولقادارها) از خواص مريدان "حيدر" بوده است.
"مولانا" خود را از آبدالان شمرده است. "شاه اسماعيل" نيز مىگويد:
ختايى يم٫ بير حالام٫ اليف اوستونده دالام.
صوفىيم طريقتده٫ حقيقتده آبدالام.
امروزه بخشى از علويان (على اللهيان ترك-قزلباشان غالى) آذربايجان (كه به خطا به شكل "اهل حق" نيز ذكر مىگردند) در محور اورميه-سلماس-خوى[9] -قاراعين-ماكو همچنان "آبدال بيگ"ها ناميده مىشوند.
شاخه فرعى شمسىليك موليه در اصل ادامه جريان آبدالان مذكور مىباشد كه با بكتاشيه و مولويه امتزاج كرده است. اين گروه آشكارا غالى ترك باطنى (علوى)٫ داراى كتابى بنام "ديوان صغير"اند كه حاوى اشعارى منتسب به "مولانا" كه برخى نيز به تركى [10]است مىباشد .
جريان اخوت كه "اخى ترك حسام الدين چلبى" نيز بدان منسوب است٫ بعدها اساسا در مذهب علوى (سكتهاى قزلباشيه و نيز بكتاشيه) استحاله يافته بخشهاى مسلح آن (غازيان و آلپ ارنلر) نيز به تشكيلات نظامى عثمانى "يئنى چئرى" و حركت "قزلباش" تركان صفوى پيوسته است. بعدها زمره اخيان همراه با باجيان و غازيان و آبدالان همگى در ميان نخستين گروههاى پيوسته به قزلباشان بوده اند. غازيان به همراه آلپ ارنلر شاخه "سيفى" ويا مسلح "اهل فتوت" (اخيان) را تشكيل مىداده اند. قزلباشان بيشتر تركان پيرو آيين فتوت بوده اند. [11].
با آنكه بكتاشيه كه پيشتر مذهب-دين آذربايجانى حروفيه را در خود جذب كرده بود٫ زمانى در آذربايجان نيز شايع بوده است٫ با تاسيس و پيدايش مذهب قزلباشى توسط "شاه اسماعيل ختايى" عمده بكتاشيان آذربايجان و ديگر تركهاى ايران جذب اين حركت شده اند. بخشى از اين ها همان گروه تركان قزلباش علوى (غلات شيعه ترك) مىباشند كه امروزه در ايران و آذربايجان يكى از نامهاى عمومىشان (و البته به خطا) اهل حق مىباشد. امروزه پيروان اين طريقت علوى تركى خراسانى-آذربايجانى-آناتولى در خاورميانه و اروپا از عراق و تركيه تا آلبانى و بوسنى پخش شده اند. همه ساله در كشور تركيه به تاريخ ١٥-١٨ آگوست٫ در سولوجا قارا هؤيوك٫ نوشهير٫ مراسم-فستيوال عظيمى بنام "حاجى بكتاش شنليكلرى" برگزار مىشود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - موسس جريان پيش علوى اخوت-فتوت (از غلات شيعه) در آناتولى يعنى تشكيلات "اخيان روم" (برادران-قارداشلار) انديشمند آذرى "شيخ نصيرالدين محمود خويى" است. وى كه ملقب به "اخى ائوره ن" است اهل شهر خوى آذربايجان مىباشد كه در عصر سلاجقه روم به آسياى صغير مهاجرت نموده است. همسر وى "فاطما باجى" نيز موسس تشكيلات "باجيان روم" (خواهران) در اين ديار است. علاوه بر "شمس تبريزى" كه با اخيان –اهل فتوت در پيوند بوده است٫ خود "مولانا" نيز در مثنوى كرارا فتيان را مخاطب قرار داده است. نام اخيان و شخص "اخى ائورن خويى" همچنين در ماجراى شهادت "شمس الدين تبريزى" نيز به ميان كشيده شده است. امروزه به پاس اخى "ائورن خويى" و تشكيلات صنفى اخىليك همه ساله در كشور تركيه مراسمى بنام "اخىليك كولتور هفته سى و اصناف بايرامى" در شهر قيرشهير به تاريخ ١٣-٨ اكتبر برگزار مىشود.
[2] - خراسان: بسيارى از بنيانهاى فرهنگ تركى-آذربايجانى بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاريخ تركى ادبى ايران٫ آذربايجان و تركيه٫ با اشعار شعراى خراسان آغاز مىشود. نخستين محصولات ادبى تركى آذرى و تركى تركيه نيز توسط تركهاى خراسان كه به غرب مهاجرت كرده بودند آفريده شده است. چنانكه موسس زبان شعرى تركى آذرى٫ صوفى حروفى "حسن اوغلو اسفرائنى" (قرن 14) و موسس زبان شعرى تركى آناتولى "خواجه دخانى" هر دو از تركان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زيبايىهاى زبان تركى را آموخته اند. در دوران معاصر در ايران همچنينن خراسان در خارج از آذربايجان پيشگام تدريس زبان تركى در مدارس بوده است. ياد آورى مىشود بزرگترين استاد-بخشى موسيقى مردمى ترك٫ فارابى زمان "حاج قربان سليمانى" نيز از تركان خراسان است.
[3]- حرارت در آتش است٫ نه در ساج
درويشى نه با خرقه ميسر است نه با تاج.
به دنبال هر چه هستى٫ آنرا در انسان جستجو كن٫
كه در قدس٫ در مكه و حج نتوانى بدست آوردش.
[4] - "آبدال موسى خويلو" عارفى است كه از سوى علويان (تركان غلات شيعى) قزلباش و بكتاشى محترم شمرده شده حتى تقديس مىشود. وى كه بنا به روايتى نوه پسر عموى "حاجى بكتاش ولى" بنام "حيدر آتا" مىباشد٫ در فتح بورسا پايتخت بعدى آل عثمان شركت داشته و در تاسيس تشكيلات نظامى عثمانى يئنى چئرى (ينى چرى) نيز نقشى اساسى ايفا نموده است. از او اثرى بنام "نصيحت نامه" در دست است. مزار وى در تككه كؤى شهر بورسا است. همه ساله در تركيه فستيوالى به نام "آبدال موسى شنليكلرى" و به گراميداشت اين شخصيت آذربايجانى در آلمالى٫ تككه كؤى٫ آنتاليا به تاريخ ١٠- ٩ ژوئن برگزار مىشود.
[5] - بسيارى از مشاهير ترك و آذربايجانى از آن جمله نخستين شاعر تركى سراى ايران و آذربايجان "حسن اوغلوى اسفراينى"٫ نيز "عمادالدين نسيمى شيروانى" از اعاظم ادبيات جهان ترك -كه در حلب به جرم ارتداد و دگرانديشى به وضع فجيعى به قتل رسيده است- از حروفيان و "محمد فضولى بغدادى" -كه شكسپير ادبيات دنياى تركى شمرده مىشود- منسوب به بكتاشيان بوده اند.
[6] ارزروم: شهرى در ناحيه معروف به آذربايجان تركيه است. اين ناحيه كه در شرق تركيه قرار دارد در تاريخ زبان و فرهنگ تركى بويژه آذربايجان از اهميت فوق العاده اى برخوردار است. "ارزروملو مصطفى ضرير" از نخستين نثرنويسان و پركارترين شعراى تركى آذرى قرن سيزده- چهاردهم ميلادى متولد ارزروم مىباشد. محل وقوع و آفرينش داستانهاى "دده قورقود" كه از شاهكارهاى ادبى و فولكلوريك جهانى بشمار مىآيد و نيز داستان حماسى و عشقى "كوراوغلو" كه محصول تركان قزلباش (علوى-غلات شيعه) مىباشد هم عمدتا اين ناحيه است. بسيارى از خاندانها و دولتهاى تركهاى آذرى مانند قاراقويونلو و آغ قويونلو اصلا از تركان آذرى (توركمان) اين نواحى بوده اند. (با اينهمه طوائف بنيانگذار سه دولت تركى بعدى حاكم بر ايران يعنى صفوى٫ افشار و قاجارها اصلا از قزلباشان تركيه مركزى-سوريه شمالى بوده اند). اين ناحيه پس از شكست قزلباشان در كارزار چالدران ضميمه خاك عثمانى شده است. دول تركى حاكم بر ايران مانند قاجارها كه خود از قزلباشان تركيه اى مركزى اند٫ هميشه در اين شهر آذرى داراى كنسولگرى بوده اند.
[7] - ارزينجان: شهرى در ناحيه آذرى تركيه است كه به زمان مولوى تحت حاكميت "فخرالدين بهرام شاه" از خاندان ترك منگى جك مىبود. خانواده "مولانا" به روايتى يك تا سه سال در اين شهر آذرى اقامت نموده اند. در بعضى منابع تاريخى مانند مجمع البلدان (ياقوت حموى٫ جغرافيانويس روم تبار عرب٫ 1266) شهر ارزينجان حد غربى آذربايجان شمرده مىشود: "حد آذربايجان من بردعه مشرقا٫ الى ارزينجان مغربا": حد آذربايجان از بردعه در مشرق كشيده مىشود تا ارزينجان در مغرب. امروزه نيز در برخى منابع تركيه اى و غير آن به اين بخش٫ آذربايجان تركيه ويا آذربايجان غربى گفته مىشود.
[8] - دومين قورولتاى توركمان به سركردگى "شاه اسماعيل صفوى" در شهر "سيواس" منعقد شده است. اين شهر در تاريخ تركى آذربايجانى از اهميت فوق العاده اى برخوردار است. بنيانگذار شعر تصوفى در ادبيات ديوانى تركى آذرى و نيز تركى استانبولى "قاضى برهان الدين" در شهر سيواس دولتى مستقل به نام خويش تاسيس كرده بود. دولت وى نمونه اولين دولتهاى تركان آذرى در آسياى صغير و در خارج خاك آذربايجان است. "قاضى برهان الدين" كه منسوب به طائفه سالور بوده است در جنگ با دولت ديگر تركى آذرى آغ قويونلوها كشته شده است. همچنين "پير سلطان آبدال" از بزرگترين شاعران مردمى و از قهرمانان اسطوره اى خلق تركيه نيز متولد روستاى باناز "سيواس" فوق الذكر بوده و اصلا از شهر "خوى" آذربايجان جنوبى است. امروزه همه ساله در كشور تركيه مراسم و فستيوال عظيمى در بزرگداشت "پير سلطان آبدال" اين عاشق-شورشگر ترك آذربايجانى الاصل بنام "پير سولطان آبدال شنليكلرى" در سيواس٫ ييلديز ائلى٫ باناز كؤيو و به تاريخ ١٣-١٢ ژوئن برگزار مىشود.
[9] - خوى: از اولين شهرهاى تركى شده آذربايجان است و بدين سبب در متن تاريخى سلجوقى بنام تركستان ايران ناميده شده است. "حمدالله مستوفى" در نزهت القلوب در باره خوى مىگويد: مردمش سفيد چهره و ختاى نژاد و خوب صورتند و بدين سبب خوى را تركستان ايران خوانند. خوى علاوه بر آذربايجان در تاريخ تركيه نيز از اهميت استثنائى برخوردار است. بسيارى از جريانات فكرى و فرهنگى تاريخى كه مهر خود را در شكل گيرى هويت ملى خلق ترك (تركيه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوى پيوسته اند. اين شهر پايگاه ارتشهاى تركى براى تهاجم به بيزانس و فتح آسياى صغير توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوى را مركز تجمع سپاهيان ترك براى حمله به بيزانس-روم (تركيه امروزى) قرار داده بود. موسس طريقت بكتاشى "آبدال موسى" و بانى جريان اخوت در آسياى صغير "اخى ائوره ن" هر دو از شهر آذربايجان خوى برخاسته اند. "پير سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقى-ملى تركيه٫ "جهانشاه قاراقويونلو" شاه زنديق -شاعر علوى قرن ١٥ نيز اهل خوى اند ("جهان شاه" در گؤى مسجيد تبريز كه خود آنرا ساخته بود مدفون است). مزار "شمس تبريز" نيز به روايتى در خوى قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوى در ارتباط است. جلخ و جولق نوعى از پشميه بافته بود كه مردم فقير و درويش و قلندران مىپوشيده اند و جولقى و جولخى به معنى قلندر شال پوش آمده است. جاولاقىليك از نخستين تشكيلات قلندريه بوده و در قرن 13 در خوى آذربايجان ايجاد شده است. اين جريان بعدها توسط حيدرىليك تعقيب شده است. ياد آورى مىشود كه در تاريخ لكسيوگرافى تركى آذرى اولين لغت منظوم بدين زبان (تحفه حسام) توسط "حسام خويى" نگاشته شده است.
[10] - بواقع طريقت وحدت وجودى "مولويه" معاصر و اركان آن نيز آشكارا خارج از دايره اسلام اورتدوكس مىباشد. امروزه مولويه٫ به همراه بكتاشيه (در بالكان) و قزلباشيه (ميان تركان) و نصيريه (ميان اعراب) و اهل حق (ميان اكراد) تحت نام عمومى علوى در مقابل اسلام اورتودوكس (سنى و شيعى و زيدى) نمايندگان اسلام هترودوكس در آسياى صغير٫ مزوپوتاميا (ماوراءالنهر) و شبه جزيره بالكان مىباشند. از اشعار شاخه شمسىليك اين گروه است:
تا صورت پيوند جهان بود٫ على بود٫
تا نقش زمين بود و زمان بود على بود٫
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز ز پنهان
٫ شمس الحق تبريز كه بنمود على بود.
مولانا خود مىگويد (تجلى يكى از امهات باورهاى غلات شيعى-قزلباشان ترك است):
مرا در همه عالم يا الهى٫
تجلى جمال شمس دين ده!
[11]- اين جريان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ تركى-آذربايجانى زده است. پديده "قوچولار" (لوطيان) و ورزش "زورخانه" تنها دو گستره آن به شمار مىآيند.
گئرچه يه هو!!!