شاهزاده خانم زهرا تاج السلطنه قاجار
نوشته زير در باره بانوى ترك تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه از سايت زنان ايران نقل مىشود.تاج السلطنه دختر ناصر الدين شاه قاجار بود که در سال 1301 بدنيا آمد . اين شاهزاده خانم علي رغم رشد در حرم شاهي حصارها را شکست و يکي از منتقددان حاکميت خود شد . او از نخستين زناني است که آزادانه از برابري حقوق زن و مرد در ايران سخن گفت و با شکستن مرزها به انتشار عقايد خود پرداخت .خاطرات او مهمترين سند شناسايي افکار اوست . وي با شجاع السلطنه پسر محمد باقر خان سردار اکرم ازدواج کرد اما اين ازدواج به دليل عدم تفاهم به طلاق منتهي شد. تاج السلطنه سالهايي زيادي پس از متارکه به تحصيل علوم در اروپا پرداخت و تحت تاثير زندگي زنان اروپايي و انديشه هاي آنان قرار گرفت. و ي راه نجات از اين حصار را براي زن ايراني تلاش و مبارزه با سنت هاي دست و پاگير مي دانست. مانند تمام نوشته هاى ايرانى و تحقيقات فارسى در اين نوشته نيز كه در باره يكى از زنان ترك ايرانى است به منسوبيت ملى وى يعنى مليت ترك كوچكترين اشاره اى نشده است. همچنين به اينكه قاجارها يكى از طوائف تركى اوغوزى-آذربايجانى و دولت قاجارى نيز دولتى تركى و آذربايجانى بود. اشاره و اعتراف به وجود مليت ترك در ايران يكى از تابوهاى فرهنگ فارسى است كه در همه عرصه هاى حيات فكرى و اجتماعى٫ كه شامل تاريخ و سياست٫ حتى مسائل زنان نيز مىشود وجود دارد. فرم صحيح كلمات تركى موجود در نوشته زير از طرف اينجانب در داخل پرانتز نشان داده شده استاين نوشته برداشتي کلي از خاطرات تاج السلطنه دختر شاه بود . برخي جملات عينا از خود اوست
--------------------
شرحي از زندگي تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه زندگي زن ايراني از دو چيز ترکيب شده؛ يکي سياه يکي سفيد در موقع بيرون آمدن و گردش کردن ، هياکل موحش سياه عزا؛ در موقع مرگ کفن هاي سفيد . من يکي از همين زنان بدبخت بودم
فرزانه ابراهيم زادهFarzaneh742000@hotmail.com
من ششم ربيع الثاني در سنه 1301قوي ييل سي (قوى ايلى) و هفتمين سال سلطنت شاه بابا در قصر سلطتني دارالحکومه تهران زاده شدم. پدرم سلطان ابن سلطان خاقان بن خاقان سلطان صاحب قران ناصرالدين شاه از تبار قاجاريه و از طايفه اشاقه باش (آشاغى باش) و تيره دولو (دوه لى) است . مادرم يکي از زنان حرم سلطنتي و دختر يکي ازعموهاي متعدد شاه بابا بود که توران السلطنه ناميده مي شد. نام من در دفتر اولاد سلطنتي زهرا خانم و لقبم که از طرف شاه بابا مرحمت شده" تاج السلطنه " ضبط شده است. پيش از اين که شرح زندگي و کودکي خود را بگويم مي خواهم کمي راجع به مهمترين مردي که در زندگي من وجود داشته يعني شاه بابا بگويم . دوران سلطنت پدرم بنا به گفته بسياري از دوران هاي خاص و مهم در مملکت ايران است. در ابتداي سلطنت او يعني زماني که تازه شاه بابا به جاي پدرش به سلطنت رسيده بود ميرزا تقي خان امير کبير اتابک اعظم که ظاهرا در انتقال او از دارالسلطنه تبريز به دارالحکومه تهران او را ياري کرد به صدارت اعظم رسيد. در مورد اين مرد حرفهاي زيادي شنيده ام . گروهي او را خائن و گروهي خادم مي دانند . اما از يکي از زنان کهنسال حرمسراي سلطنتي شنيدم که شاه بابا که در آن زمان تنها شانزده ساله بود اردات خاصي به او داشت . او مي گفت : وقتي امير نظام مي آمد ابهتي در راه رفتن و حضورش بود. از دوران ميرزا تقي خان آثار مدني فراواني به چشم مي خورد. از جمله عمارت دارالمعلم ايران که موسوم به دارالفنون است و محل علم آموزي است . در خصوص عزل و مرگ ناگهاني او نيز قولهايي زيادي است. ميدانم کليد تمام اين سئوالها در دست عمه ام خانم عزت الدوله است. خانم عزت الدوله تنهاخواهر تني شاه بابا که همسر ميرزا تقي خان بود و در تمام چند سال صدارت و حتي زمان رفتن اجباري امير نظام به کاشان و مرگش در کنار او بود . خانم عزت الدوله را به علل گوناگون در حرم خانه ديده ام . زني بسيار ساکت و آرام که بيشتر سکوت مي کند و کمر سخني مي گويد . مي دانم بعد از امير نظام که آنهم به دستور شاه بابا بود باز به دستور او به خانه ميرزاآقا خان نوري صدر اعظم بعدي رفت و عروس او شد و سپس بعد از عزل وي به خانه صدر اعظم بعد ميرزا حسين مشيرالدوله رفت و با برادر وي وصلت کرد . از يکي از زن پدرهايم شنيدم که تنها يک بار لب به شکوه گشوده و به شاه بابا گفته:" گويا برادر تاجدار اين کمينه را يکي از اسباب صدارت مي داند و من با جبه و نشان صدارت عظمي بايد به خانه صدر اعظم بروم . " او هيچگاه جز اين شکايت نکرد اما من مي دانم او به زندگي با امير وفادار بود . اين را از دخترانش مي توان فهميد . ام خاقان دخترش که با برادرم وليعهد مظفرالدين ميرزا ازدواج کرده است آنقدر به نسب فراهاني خود افتخار مي کند تا اينکه بگويد که از تيره قاجاريه است . آنقدر در اين اصرار کرده که برادرم علي رغم آنکه او مادر اعتضادالسلطنه پسر ارشدش يعني محمد علي ميرزا است با او متارکه کرده است .
بگذريم شاه بابا در دوره متمادي سلطنت خود اگر چه اشکالات زيادي داشت و اشتباهات زيادي کرد اما شايد در هيچ دوره اي از تاريخ ايران انقدر که در اين دوره ترقي نبود و هيچ پادشاهي اينچنين به ترقي نيانيشيده بود . حتما خواننده اين سطور خواهند گفت چون من دختر او هستم و اين نظر را از سر عشق به او مي گويم . اما تاريخ تنها گواه ما خواهد بود . من همانطور که گفتم در حرم شاه به دنيا آمدم . حرم در لغت يعني مکاني امن و حريم ممنوعه يک مرد که زنان او در آن به سر مي برند . در دوراني که من بدنيا آمدم رسم چنين بود که خانه ها دارا دو قسمت بود يکي اندروني ديگري بيروني . زنان در اندروني زندگي مي کردند. اين اندروني به نسبت تمکن مرد بزرگ و گسترده يا کوچک بود . اندروني مردان متمول از عده زيادي از زنان تشکيل مي شد . براساس سنت حاکم هر مرد مي توانست تا چهار زن عقدي دائم و تا اندازه اي که ثروتش اجازه مي داد صيغه بگيرد . اين زنان اجازه نداشتد براحتي حرم را ترک کنند و اگر زني بدون اجازه مردش از خانه بيرون مي رفت حتما عواقب بدي در پيش داشت و ممکن بود حتي جانش را بر سر اين کار بگذارد . من در يکي از شلوغ ترين حرم سراهاي موجود به دنيا آمدم . حرم سلطنتي . شاه بابا به خاطر اينکه مالک تمام ممالک محروسه بود دوست داشت از همه جا دختري را به عنوان صيغه در اندروني داشته باشد . در بين زنان شاه همواره بخصوص زنان عقدي و زناني که از مانند مادر من از خاندان معظم قاجاريه هستند رقابتي براي بدنيا آوردن فرزند پسر وجود داشت تا بتوانند لقب مادر وليعهد و سپس مادر شاه را کسب کنند. البته شاه بابا در ابتداي سلطنت خود بدعت تازه اي گذاشت و برخلاف سنت مرسوم پسران يکي از زنانش يعني فروغ السلطنه که نام جيران خانم تجريشي بود و محبوبترين همسرش بود را به وليعهدي خودش برگزيد . اين دو پسر بنا به دلايل نا معلومي فوت کردند . به دنبال مرگ آن دو مادرشان نيز دق کرد و مرد . قولي در ميان است که اين زن و فرزندانش قرباني کينه زنان ديگر شدند و به اصطلاح چيز خور شدند. بهر جهت در نهايت قرعه ولايت عهدي پدر ما که به فرزند شکوه السلطنه يعني مظفرالدين ميرزا رسيد . برادري که در ياد همه ما هميشه بيمار بود. هميشه او را با دستمال سفيدي جلوي بيني و پزشک معالجش بياد مي آورم . اگر چه به خاطر رسم او تا مرگ شاه بابا بايد به عنوان حاکم دارلسلطنه تبريز باشد . چند باري که شاه بابا به فرنگ رفت به تهران آمد و اداره امور را به عهده گرفت .
در حرم سلطنتي زنان بسياري وجود داشتند زناني که شايد تنها يک بار به حضور شاه برده شده بودند . اما در ميان تمام زنان چند تن از زنان او بودند که از ديگران مجزا بودند . درباره جيران خانم پيشتر گفتم . مهمترين صيغه شاه بابا زني از اهالي امامه بود که عنوان غير رسمي ملکه دربار را بر دوش مي کشيد . اين زن که فاطمه خانم ملقب به انيس الدوله بود يکي از زنان با کفايتي بود که در تمام زندگيم ديده بودم . نفوذ اين زن که از طبقات پست بود روي شاه بابا مثال زدني بود شاه هرشب با هر تعداد زني که بسر مي برد آخر شب به حرمخانه مخصوص انيس الدوله مي رفت و تنها در آن جا به خواب مي رفت . شنيدم شاه بابا در يکي از مسافرتها به فرنگ او را با خود تا روسيه نيز برده بود اما بنا به دلايلي بنا بدرخواست سپهسالار به بهانه اينکه اهالي فرنگ مي خواهند اهالي حرم را ببينند و اين خلاف رسم مالوف است به ايران باز گرداندند و ظاهرا فاطمه خانم کينه ميرزا حسين خان را بر دل گرفته و چنان دسيسه اي چيده بود که پس از بازگشت شاه بابا وي را از صدارت عزل کرد . من هميشه به ديده احترام به اين زن پدرم نگريسته ام . هميشه بخش وي محل پذيرفتن زنان و ميهمانان خارجي شاه بود و مراسم خاص چون مولود شاه و اعياد در آنجا برگزار مي شد . انيس الدوله فرزندي نداشت اما هميشه با من به ملاطفت رفتار مي کرد و مرا دختر خودش مي خواند . امين اقدس يکي ديگري از زنان حرم بود که مقرب درگاه بود . اين زن اکراد گروس بود و ابتدا خزانه دار سلطنتي بود و شاه خزاين و کليد ها را به دست او مي سپرد. خانم امين اقدس آنچنان مقامي در دستگاه داشت که توانست جز زنان شود . او نه تنها از زيبايي بهره اي نداشت که هيچ امتيازي نداشت مگر اينکه دستگاهش محل حضور فاميل او شده بود .
در بين اين فاميل کودکي بسيار وجود داشت که برادر زاده امينه اقدس بود . شاه بابا علاقه شديدي به اين موجود داشت و او را حتي از فرزندان خود بيشتر مي خواست . اين طفل که نه از زيبايي بهره اي داشت و هميشه بسيار کثيف بود غلامعلي نام داشت که به مليجک دوم مشهور بود . اين نام به پدرش گفته شده بود و در لغت کردي به معناي گنجشک است . غلامعلي خان از طرف شاه لقب عزيز السلطان را گرفت . زن ديگر پدر تاجدار من زني زيبا ولي از دانش بي بهره بود که به خانم باشي ملقب بود . اين زن دختر باغبان صاحبقرانيه بود . پدرم به او عشق مي ورزيد .اگر بخواهم راجع به زنان پدرم بگويم هزار مثنوي کاغذ مي خواهد و از حوصله شما خارج گفتم من در اين حرم شلوغ به دنيا آمدم و بزرگ شدم . شش هفت ساله بودم که به مکتب سپرده شدم تا به خواندن و نوشتن را بياموزم . ما در داخل حرم خانه اجازه تحصيل سواد داشتيم . کتابهايي بود که مي توانستيم آنها را بخوانيم . شاه بابا وسائل سرگرمي براي ما مهيا کرده بود. يکي از خواهران من نواختن پيانو را فرا گرفته بود . فخرالدوله شعر مي گفت و نقاشي هاي زيبايي مي کشيد . ما هرساله چند بار به ييلاقات سلطنتي در شهرستانک و شميران مي رفتيم . سفرهايي که علي رغم محدوديت هايي که وجود داشت باز تنفس در هواي خارج از دربخانه بود . نه ساله بودم که روزي به دستور پدر از ميان خواستگاران فراوان روزي در مقابل پسر بچه اي قرار گرفتم . کسي که بعد ها همسرم شد . هرچند پيش از مراسم بيمار شدم اما گريزي از اين وصلت نبود . از روز عقد کنان خودم بياد مي آورم که لباس اطلس سفيدي پوشيده بودم و سر و صورتم را آرايش کرده بودم در حالي که يک تور سفيد جلوي چشمانم بود . توري که در زير آن اشک مي ريختم و به زور نيشگون هاي دردناک با بغض جواب بله را شنيدند. مدتي از اين عقد کنان اجباري نگذشت که به دستور پدر قرار شد پس از برگزاري جشن قران که شروع پنجاهمين سال سلطنت پدرم بود عروسي من برگزار شود . اما درست روز قبل از جشن قران خبري تمام ايران را تکان داد . شاه کشته شد. آن روز تلخ را به ياد دارم . تمام حرمسرا به يکباره پر از ماتم شد. همه بجاي لباس شادي رخت ماتم پوشيدند . در باره مرگ پدر به دست يک کرماني که از مريدان سيد جمال بود بنام ميرزا رضا قولهاي زيادي است. خود او عمل زشت خود را به بهانه ظلمي که نايب السلطنه برادر من بر او روا شده بود مي دانست.
با مرگ شاه حرم او به وضع بدي در آمد شاه جديد يعني مظفرالدين شاه خود حرم خانه داشت. او که بيشتر عمر خود را به ولايت عهدي گذرانده بود . بسياري از زنان حرم را بيرون کرد برخي چون مادر من را که از زنان محترم بود در جايي خارج از درخانه مسکن داد . او پس از گذشت سال پدر تاجدار من را به خانه شوهر فرستاد. خانه اي که هيچگاه خانه خوشبختي من نبود. من کتابهاي زيادي خوانده بودم دلم مي خواست به خارج از مرزهاي حرمسراها بروم و کسب علم کنم . زندگي درون چارچوب بسته برايم سخت بود. " زنان ايران از نوع انسان مجزا شده بودند ... اين زنان از صبح تا شام نا اميدانه در يک دايره بسته به سر مي بردند . اين جماعت يا از دور تماشا مي کردند يا در روزنامه ها مي خواندن که زنهاي اروپا به چه قسم از حقوق خود دفاع مي کردند. " هيچگاه با آن مرد نتوانستم خوشبخت باشم شايد بهمين دليل سالهاي بعد با وجود داشتن فرزنداني متارکه کردم .بعدها من با دانش و علوم آشنا شدم . در گروههايي وارد شدم . در حدود سالهاي 1324 که جامعه به تحولي بزرگ رفت من هم به سمت اين تحول رفتم . در جلساتي که توسط انجمن اخوت در خانه خواهرم ملکه ايران که همسر مردي روشنفکر بنام ظهيرالدوله بود شرکت مي کردم . و عضو انجمنهايي از زنان بوديم که طالب برقراري مشروطه بودند . من تمام تلاشم مصروف اين بود که زنان ايران که خودم يکي از آنها بودم علي رغم آنکه دختر و خواهر شاه بودم از حصارها خارج شود . " زندگي زن ايراني از دو چيز ترکيب شده ؛ يکي سياه يکي سفيد . در موقع بيرون آمدن و گردش کردن ، هياکل موحش سياه عزا ؛ در موقع مرگ کفن هاي سفيد . من يکي از همين زنان بدبخت بودم . "
به نظر من مشروطه ذاتا چيز خوبي بود مشروطه يعني عمل کردن به شرايط آزادي و ترقي يک ملتي بدون غرض و خيانت .زنان ايران به عقيده من نمي توانند روي سعادت ببينند مگر خودشان بخواهند . من در تمام سفرهايم به ممالک غربي چنان دريافتم زنان اينجا هرچه بدست آوردند از طريق همت خود يافتند . زن ايراني هم خودش بايد مرزهاي حرم را بشکند. هرچند مشروطه ايران نتوانست قدمي براي آزاد زن ها بردارد اما همين آغاز شرکت آنها در حرکتي بزرگ و تلاش براي تغيير آنچه محکوم به آن بودند و کسب تحصيل علم راهي براي پيشرفتهاي آينده خواهد بود.