Meşhur İranlı Türk Adlım Şexsler, Famous Iranian Turks




























تورك آدليملارى بييوگرافيسى اولان سايتلار

آدليم توركلر-مشاهير تركهاى ايران
آذربايجان آدليملارى: اسكى و اورتا چاغلار
قادينلار: تورك خاتون
آدليم شخص لر: اوجاق
شاعيرلر٫ خاديملر: بيزيم تبريز
شخصيتلر: گجيل سايتى
چهره هاى دوران مشروطيت: روشنگرى
Turk boyukleri-ArazOnline
مشاهير ايرانى
Kim kimdir?
مين بير ايفتيخار-دوزگون سايتى

 
ARCHIVES







فستيوال منتخبان آذربايجانى





 
شخصيت لريميز-سؤزوموز-اؤزوموز

شاه اسماعيل صفوى
شاه اسماعيل صفوى-١
جهانشاه قاراقويونلو


محمد حسين يگانه
محمد حسين كيانى قشقائى
ثمين باغچه بان
يعقوب ظروفچى
فرود گرگين پور قشقايى
پروانه (موچول خانم) قشقايى
تاج السلطنه قاجار
عبدالقادر مراغى
عبدالقادر مراغى-١
صفى الدين اورموى
حاج قربان سليمانى-قوچان
ابوالحسن خان اقبال آذر-الوند قزوين
عاشق حسين جوان-قاراداغ
اوزيئر حاجى بيكف
على سليمى
فرهاد فخرالدينى
عاليم قاسيموف


مظفرالدين شاه قاجار
جعفر پناهى
تهمينه ميلانى
يدالله صمدى
فايقه آتشين-گوگوش
بهروز وثوقى


آيدين آغداشلو
فرح اصولى-زنجان
فرح نوتاش
ميرعلى تبريزى
مرتضى قلىخان شاملو
اكبر بهكلام
ودود مؤذن
بهروز گلزارى
رضا دقتى


اكبرخان رزاقى ساوه اى
عمران صلاحى
مفتون امينى
وحيد قزوينى
تئليم خان ساوه اى
معجز شبسترى
محمدباقر خلخالى
صمد بهرنگى
محمد حسين شهريار
ميرزا مأذون قشقايى
ناظم حكمت ران
رضا براهنى
ميرزه حسن رشديه
پروفسور محسن هشترودى
جبارباغچه بان-ايروان
غلامحسين ساعدى
ايرج ميرزا قاجار
پروفسور لطفىزاده
دكتر على جوان
دكتر جواد هئيت
محمدعلى فرزانه
پرفسور حسين محمدزاده صديق
پروفسور يحيى عدل
محمدعلى تربيت
كريم مشروطه چى-سؤنمز
ميرهدايت حصارى
عزيزمحسنى
بهزاد بهزادى
پروفسور على مينايى


حكيم جهانگيرخان قشقايى
شيخ صفىالدين اردبيلى
پير سلطان آبدال
شهاب الدين يحيى سهروردى
شهاب الدين يحيى سهروردى-١
شهاب الدين عمر سهروردى
حاجى بكتاش ولى نيشابورى
دده قورقود
يونوس ائمره
شمس الحق تبريزى
شمس تبريزى
نصيرالدين محمود اخى ائورن
سلطان آبدال موسى
فضل الله نعيمى استرآبادى حروفى
فضل الله نعيمى
نظامى گنجوى
ملانصرالدين
عين القضات همدانى
شيخ محمود شبسترى
شيخ محمود شبسترى-١
مولانا جلال الدين رومى
قاضى برهان الدين
عمادالدين نسيمى
فضولى


سيدجعفر پيشه ورى
شيخ محمد خيابانى
سلطان احمدشاه قاجار
دكتر مصدق قاجار
كلنل محمدتقى خان پسيان
ستارخان قاراجاداغى
سيد جمال الدين اسدآبادى
عليرضا نابدل اوختاى
بهروز دهقانى
حيدرخان عموغلو
عباس ميرزا
سليمان ميرزه اسكندرى
بيژن جزنى
مهدى بازرگان
دكتر تقى ارانى
حنيف نژاد-تبريز
سعيد محسن-زنجان
كرامت دانشيان
مهدى باكرى
باقرخان


اوللوسونو
اوزون حسن آغ قويونلو
اوزون حسن آغ قويونلو-١
كوراوغلو
بابك خرمدين
بابك خرمي
آقا محمدخان قاجار
آقا محمدخان قاجار-١
نادر شاه افشار
نادر شاه افشار-١
آتروپاتس
آتروپات
بابا الياس خراسانى
مرتضىقليخان بيات ماكو
قيزيل آرسلان
شمس الدين ايلدنيز
شاه عباس
اوروج بيگ بيات-دون ژوآن
قاراپيرى بيگ قاجار


حسين رضا زاده
على دايى
جعفر سلماسى


محمد مجتهد شبسترى
ميرزا احمد تبريزى
محمدتقى جعفرى
ثقه الاسلام
علامه طباطبائى
معصومى همدانى
ابولقاسم خوئى
صفى الدين اردبيلى
زردشت















ADLIMTÜRKLER


SOZUMUZ LINKS

سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
تورك خاتون- وئبلاگ زنان ترك
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
افشار- وئبلاگ تركهاى خراسان
آدليم توركلر- مشاهير تركهاى ايران
٢١ آذر- وبلاگ حكومت ملى آذربايجان

 
Saturday, July 26, 2003  


مشاهير تركهاى ايران :يادمان‌ صد و پنجاه‌ و دومين‌ سالروز تولد ميرزا حسن‌ رشديه


رشديه‌ پدر دبستانها و دبستاني‌ها
غلامرضا دركتائيان‌


چهاردهم‌ تير ماه‌، مقارن‌ است‌ با سالروز تولد ميرزا حسن‌ تبريزي‌، معروف‌ به‌ رشديه‌، از پيشگامان‌ نهضت‌ فرهنگي‌ ايران‌ در دوره‌ معاصر. وي‌ در پنجم‌ رمضان‌ (14 تير 1230 شمسي‌) سال‌ 1267 قمري‌ در محله‌ «چرنداب‌» تبريز متولد شد. مقدمات‌ صرف‌ و نحو و فقه‌ را در تبريز فرا گرفت‌. و براي‌ تحصيل‌ علوم‌ جديد به‌ بيروت‌ رفت‌. در آنجا پس‌ از آشنايي‌ كامل‌ به‌ اسلوب‌ و طرز تعليم‌ و مطالعات‌ فراوان‌، موفق‌ به‌ اختراع‌ الفباي‌ صوتي‌ در زبان‌ فارسي‌ و رفع‌ اشكالات‌ تدريس‌ در اين‌ زبان‌ شد. سپس‌ راهي‌ ايروان‌ گشت‌ و در آنجا به‌ سال‌1301 قمري‌ نخستين‌ مدرسه‌ (دبستان‌) ايراني‌ را به‌ سبك‌ جديد براي‌ مسلمانان‌ ايروان‌ تاسيس‌ كرد. لغت‌ «رشديه‌» اصطلاح‌ عثمانيان‌ است‌ كه‌ يك‌ صنف‌ از مكاتب‌ خود را به‌ اين‌ نام‌ مي‌خوانند. اين‌ اصطلاح‌ از عثماني‌ به‌ قفقاز رفت‌ و از آنجا به‌ تبريز رسيد و مكتب‌ ابتدايي‌ تبريز «رشديه‌» نام‌ گرفت‌. رشديه‌ در سال‌ 1305 قمري‌ دبستان‌ خود را در ايروان‌ به‌ برادرش‌ سپرد و به‌ تبريز بازگشت‌. پس‌ از ورود به‌ تبريز نخست‌ عده‌اي‌ از اقوام‌ باسواد خويش‌ را گرد آورد و طرز تدريس‌ اسلوب‌ جديد خود را به‌ آنان‌ آموخت‌ و آنگاه‌ با پشتيباني‌ «ميرزا علي‌خان‌ امين‌الدوله‌» والي‌ آذربايجان‌، در همان ‌سال‌ اولين‌ دبستان‌ را در تبريز و در مسجد «مصباح‌ الملك‌» در محله‌ ششگلان‌ بنيان‌ نهاد. اشتياق‌ مردم‌ به‌ باسواد شدن‌ كودكانشان‌، آن‌ هم‌ با اين‌ سهولت‌ باعث‌ گرمي‌ بازار مدرسه‌ شد، اما پس‌ از برگزاري‌ يك‌ دوره‌، با مخالفت‌ مكتب‌ داران‌ مواجه‌ شد و به‌ انحلال‌ دبستان‌ انجاميد.


از نتايج‌ عمده‌ ايجاد مدرسه‌ رشديه‌، اين‌ بود كه‌ عده‌اي‌ از معلمان‌ آن‌ كه‌ اصول‌ اداره‌ مدرسه‌ و تدريس‌ را به‌ سبك‌ جديد آموخته‌ بودند، هر كدام‌ در تبريز مدرسه‌ و مكتبي‌ را داير كردند و در ترويج‌ معارف‌ كوشيدند. در سال‌ 1315 قمري‌، امين‌الدوله‌ به‌ تهران‌ رفت‌ و به‌ مقام‌ صدارت‌ اعظم‌ مظفرالدين‌ شاه‌ رسيد. او رشديه‌ را نيز به‌ تهران‌ فرا خواند و اولين‌ دبستان‌ به‌ سبك‌ جديد را در رمضان‌ همان‌ سال‌ در تهران‌ و در باغ‌ «كربلايي‌ عباسعلي‌» تاسيس‌ كرد كه‌ بعداً مكان‌ آن‌ به‌ جنب‌ پارك‌ امين‌الدوله‌ انتقال‌ يافت‌.تاسيس‌ اين‌ دبستان‌ موجب‌ شد كه‌ فرهنگ ‌دوستان‌ و ترقي‌ خواهان‌ و روشنفكران‌ از آن‌ استقبال‌ كنند، زيرا تا آن‌ ايام‌، اوقات‌ اطفال‌ چه‌ در خانه‌ و چه‌ در مكتبخانه‌هاي‌ قديم‌، بيهوده‌ تلف‌ مي‌شد، بدون‌ آن‌ كه‌ معلومات‌ قابل‌ توجهي‌ را فراگرفت‌. با پشتيباني‌ امين‌الدوله‌ كه‌ به‌ اعتقاد برخي‌ صاحب‌نظران‌ تنها كار موفقيت‌آميزش‌ در زمان‌ صدارت‌، كوشش‌ براي‌ تاسيس‌ مدارس‌ جديد و تشويق‌ ديگران‌ به‌ اين‌ اقدام‌ بود، كار دبستان‌ رشديه‌ بالا گرفت‌. البته‌ در اين‌ راه‌ حمايت‌ روحانيون‌ بزرگ‌ چون‌)از نجم آباد آذربايجان كه فعلا در داخل استان تهران تهران قرار دارد( «شيخ‌ هادي‌ نجم‌ آبادي‌» و «سيد محمد طباطبايي‌» (كه‌ خود دبستاني‌ به‌ نام‌ اسلام‌ بنا نهاد) موثر بود كه‌؛ چندان‌ كه‌ بعد از برافتادن‌ امين‌الدوله‌ از صدارت‌، اين‌ دو نگهداري‌ دبستان‌ را برعهده‌ گرفتند و خصوصاً پروايشان‌ در كار دبستان‌، دهان‌ منتقدان‌ را بست‌ و موجب‌ افزايش‌ تعداد دبستانها (و بعدها دبيرستان‌) و ترويج‌ علوم‌ جديد به‌ وسيله‌ معارف‌ دوستان‌ شد.


بدين‌سان‌ در سالهاي‌ 1316 و 1317 قمري‌ چند مدرسه‌ جديد ديگر به‌ نامهاي‌ «مدرسه‌ مظفري‌»، «مدرسه‌ علميه‌»، «مدرسه‌ افتتاحيه‌»، «مدرسه‌ شرف‌»، «مدرسه‌ دانش‌»، «مدرسه‌ سعادت‌»، «مدرسه‌ سادات‌»، «مدرسه‌ رفعت‌»، «مدرسه‌ كماليه‌»، «مدرسه‌ تربيت‌»، «مدرسه‌ ادب‌»، «مدرسه‌ اسلام‌» و«مدرسه‌ قدسيه‌» تاسيس‌ شد كه‌ جملگي‌ به‌ تعليم‌ كودكان‌ به‌ سبك‌ جديد همت‌ گماشتند. در سال‌ 1317، انجمن‌ معارف‌، زير نظر «جعفرقلي‌ خان‌ هدايت‌، وزير معارف‌ وقت‌، براي‌ مدارس‌ جديد برنامه‌ريزي‌ مي‌كرد كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ برنامه‌ تحصيلات‌ عمومي‌ در تمام‌ ايران‌ در سه‌ دوره‌ تعليمات‌ ابتدايي‌، متوسطه‌ و عالي‌ (تعليمات‌ مخصوصه‌) تدوين‌ گرديد و همين‌ برنامه‌ در سالهاي‌ بعد تاسيس‌ مدارس‌ ابتدايي‌ و متوسطه‌ (دبستان‌ و دبيرستان‌) را از پي‌ آورد. اين‌ همه‌ آثار مثبت‌ اقدامهاي‌ رشديه‌ در تاسيس‌ نخستين‌ دبستان‌ و ترويج‌ سبك‌ جديد آموزش‌ بود. او علاوه‌ بر اين‌، 27 جلد كتاب‌ تاليف‌ كرد كه‌ مهمترين‌ آنها كتابهاي‌ «وطن‌ ديلي‌» (يا زبان‌ وطن‌) براي‌ سال‌ اول‌ مدرسه‌ مسلمان‌ زادگان‌ قفقاز، بداية‌ التعليم‌، كفاية‌التعليم‌، نهاية‌التعليم‌ و صد درس ‌مي‌باشد. وي‌ همچنين‌ «روزنامه‌ تهران‌» را در پايتخت‌ نشر داد كه‌ شماره‌ اول‌ آن‌ در هفتم‌ تير ربيع الاول‌ 1326 قمري‌ به‌ چاپ‌ رسيد.


ميرزا حسن‌ رشديه‌، پير معارف‌ ايران‌ در اواخر عمر در مدرسه‌اش‌ در شهر قم‌، كلاسي‌ براي‌ تعليم‌ نابينايان‌ تشكيل‌ داد و با اصولي‌ كه‌ براي‌ تعليم‌ آنها اختراع‌ كرده‌ بود، امكان‌ علم‌ آموزي‌شان‌ را فراهم‌ آورد. وي‌ هميشه‌ مي‌گفت‌: «هيچ‌ خدمتي‌ بزرگتر از معلمي‌ و هيچ‌ خدمتگزاري‌ بزرگتر از معلم‌ وجود ندارد.» رشديه‌ در تاريخ‌ 19 آذر 1323 شمسي‌ (مطابق‌ 23 ذيحجه‌ 1363 قمري‌) در سن‌ 97 سالگي‌ و در شهر مقدس‌ قم‌ درگذشت‌ و در قبرستان‌ نو همان ‌شهر به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. در قسمتي‌ از وصيتنامه‌ او نوشته‌ شده‌: «مرا در محلي‌ به‌ خاك‌ بسپاريد كه‌ هر روز شاگردان‌ مدارس‌ از روي‌ گورم‌ بگذرند و از اين‌ بابت‌ روحم‌ شاد شود.»


ميرزا حسن رشديه


پدر تعليم و تربيت نوين در ايران


حسن رشديه فرزند ملا مهدي تبريزي که تحصيلات را در مکتب خانه هاي قديم آموخت در 22 سالگي پيشنماز يکي از مساجد تبريز شد. ميرزا حسن رشديه چون در خانواده روحاني بزرگ شده و در مکتب خانه درس خوانده بود و از آن رنج مي برد براي ادامه تحصيلات به بيروت رفت و تحت نظر معلمين فرانسوي قرار گرفت و بعد به استانبول و ايروان رفت و در آنجا مدرسه اي داير کرد و سپس به ايران آمد و اولين مدرسه را به سبک نوين در تبريز تاًسيس نمود. ولي چند بار آخوندها عليه او فتوا دادند و مدرسه اش را غارت کردند. به مشهد گريخت ولي باز به تبريز مراجعت کرد. رشديه با حمايت مظفرالدين شاه و امين الدوله توانست در تهران مدرسه تاًسيس کند ولي باز هم از فشار قشريون در امان نماند و در حرم حضرت معصومه در قم متحصن شد. ميرزاحسن رشديه پدر تعليم و تربيت نوين ايران لقب يافت و تعداد زيادي شاگرد تربيت کرد و کتابهاي درسي زيادي با الفباي نوين از او به يادگار ماند و در سال 1323 در قم درگذشت. خانواده رشديه از خدمتگذاران صديق فرهنگ ايران شناخته شده اند


2:05 AM

Friday, July 25, 2003  

شاهزاده خانم زهرا تاج السلطنه قاجار


نوشته زير در باره بانوى ترك تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه از سايت زنان ايران نقل مىشود.تاج السلطنه دختر ناصر الدين شاه قاجار بود که در سال 1301 بدنيا آمد . اين شاهزاده خانم علي رغم رشد در حرم شاهي حصارها را شکست و يکي از منتقددان حاکميت خود شد . او از نخستين زناني است که آزادانه از برابري حقوق زن و مرد در ايران سخن گفت و با شکستن مرزها به انتشار عقايد خود پرداخت .خاطرات او مهمترين سند شناسايي افکار اوست . وي با شجاع السلطنه پسر محمد باقر خان سردار اکرم ازدواج کرد اما اين ازدواج به دليل عدم تفاهم به طلاق منتهي شد. تاج السلطنه سالهايي زيادي پس از متارکه به تحصيل علوم در اروپا پرداخت و تحت تاثير زندگي زنان اروپايي و انديشه هاي آنان قرار گرفت. و ي راه نجات از اين حصار را براي زن ايراني تلاش و مبارزه با سنت هاي دست و پاگير مي دانست. مانند تمام نوشته هاى ايرانى و تحقيقات فارسى در اين نوشته نيز كه در باره يكى از زنان ترك ايرانى است به منسوبيت ملى وى يعنى مليت ترك كوچكترين اشاره اى نشده است. همچنين به اينكه قاجارها يكى از طوائف تركى اوغوزى-آذربايجانى و دولت قاجارى نيز دولتى تركى و آذربايجانى بود. اشاره و اعتراف به وجود مليت ترك در ايران يكى از تابوهاى فرهنگ فارسى است كه در همه عرصه هاى حيات فكرى و اجتماعى٫ كه شامل تاريخ و سياست٫ حتى مسائل زنان نيز مىشود وجود دارد. فرم صحيح كلمات تركى موجود در نوشته زير از طرف اينجانب در داخل پرانتز نشان داده شده استاين نوشته برداشتي کلي از خاطرات تاج السلطنه دختر شاه بود . برخي جملات عينا از خود اوست
--------------------
شرحي از زندگي تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه زندگي زن ايراني از دو چيز ترکيب شده؛ يکي سياه يکي سفيد در موقع بيرون آمدن و گردش کردن ، هياکل موحش سياه عزا؛ در موقع مرگ کفن هاي سفيد . من يکي از همين زنان بدبخت بودم


فرزانه ابراهيم زادهFarzaneh742000@hotmail.com


من ششم ربيع الثاني در سنه 1301قوي ييل سي (قوى ايلى) و هفتمين سال سلطنت شاه بابا در قصر سلطتني دارالحکومه تهران زاده شدم. پدرم سلطان ابن سلطان خاقان بن خاقان سلطان صاحب قران ناصرالدين شاه از تبار قاجاريه و از طايفه اشاقه باش (آشاغى باش) و تيره دولو (دوه لى) است . مادرم يکي از زنان حرم سلطنتي و دختر يکي ازعموهاي متعدد شاه بابا بود که توران السلطنه ناميده مي شد. نام من در دفتر اولاد سلطنتي زهرا خانم و لقبم که از طرف شاه بابا مرحمت شده" تاج السلطنه " ضبط شده است. پيش از اين که شرح زندگي و کودکي خود را بگويم مي خواهم کمي راجع به مهمترين مردي که در زندگي من وجود داشته يعني شاه بابا بگويم . دوران سلطنت پدرم بنا به گفته بسياري از دوران هاي خاص و مهم در مملکت ايران است. در ابتداي سلطنت او يعني زماني که تازه شاه بابا به جاي پدرش به سلطنت رسيده بود ميرزا تقي خان امير کبير اتابک اعظم که ظاهرا در انتقال او از دارالسلطنه تبريز به دارالحکومه تهران او را ياري کرد به صدارت اعظم رسيد. در مورد اين مرد حرفهاي زيادي شنيده ام . گروهي او را خائن و گروهي خادم مي دانند . اما از يکي از زنان کهنسال حرمسراي سلطنتي شنيدم که شاه بابا که در آن زمان تنها شانزده ساله بود اردات خاصي به او داشت . او مي گفت : وقتي امير نظام مي آمد ابهتي در راه رفتن و حضورش بود. از دوران ميرزا تقي خان آثار مدني فراواني به چشم مي خورد. از جمله عمارت دارالمعلم ايران که موسوم به دارالفنون است و محل علم آموزي است . در خصوص عزل و مرگ ناگهاني او نيز قولهايي زيادي است. ميدانم کليد تمام اين سئوالها در دست عمه ام خانم عزت الدوله است. خانم عزت الدوله تنهاخواهر تني شاه بابا که همسر ميرزا تقي خان بود و در تمام چند سال صدارت و حتي زمان رفتن اجباري امير نظام به کاشان و مرگش در کنار او بود . خانم عزت الدوله را به علل گوناگون در حرم خانه ديده ام . زني بسيار ساکت و آرام که بيشتر سکوت مي کند و کمر سخني مي گويد . مي دانم بعد از امير نظام که آنهم به دستور شاه بابا بود باز به دستور او به خانه ميرزاآقا خان نوري صدر اعظم بعدي رفت و عروس او شد و سپس بعد از عزل وي به خانه صدر اعظم بعد ميرزا حسين مشيرالدوله رفت و با برادر وي وصلت کرد . از يکي از زن پدرهايم شنيدم که تنها يک بار لب به شکوه گشوده و به شاه بابا گفته:" گويا برادر تاجدار اين کمينه را يکي از اسباب صدارت مي داند و من با جبه و نشان صدارت عظمي بايد به خانه صدر اعظم بروم . " او هيچگاه جز اين شکايت نکرد اما من مي دانم او به زندگي با امير وفادار بود . اين را از دخترانش مي توان فهميد . ام خاقان دخترش که با برادرم وليعهد مظفرالدين ميرزا ازدواج کرده است آنقدر به نسب فراهاني خود افتخار مي کند تا اينکه بگويد که از تيره قاجاريه است . آنقدر در اين اصرار کرده که برادرم علي رغم آنکه او مادر اعتضادالسلطنه پسر ارشدش يعني محمد علي ميرزا است با او متارکه کرده است .


بگذريم شاه بابا در دوره متمادي سلطنت خود اگر چه اشکالات زيادي داشت و اشتباهات زيادي کرد اما شايد در هيچ دوره اي از تاريخ ايران انقدر که در اين دوره ترقي نبود و هيچ پادشاهي اينچنين به ترقي نيانيشيده بود . حتما خواننده اين سطور خواهند گفت چون من دختر او هستم و اين نظر را از سر عشق به او مي گويم . اما تاريخ تنها گواه ما خواهد بود . من همانطور که گفتم در حرم شاه به دنيا آمدم . حرم در لغت يعني مکاني امن و حريم ممنوعه يک مرد که زنان او در آن به سر مي برند . در دوراني که من بدنيا آمدم رسم چنين بود که خانه ها دارا دو قسمت بود يکي اندروني ديگري بيروني . زنان در اندروني زندگي مي کردند. اين اندروني به نسبت تمکن مرد بزرگ و گسترده يا کوچک بود . اندروني مردان متمول از عده زيادي از زنان تشکيل مي شد . براساس سنت حاکم هر مرد مي توانست تا چهار زن عقدي دائم و تا اندازه اي که ثروتش اجازه مي داد صيغه بگيرد . اين زنان اجازه نداشتد براحتي حرم را ترک کنند و اگر زني بدون اجازه مردش از خانه بيرون مي رفت حتما عواقب بدي در پيش داشت و ممکن بود حتي جانش را بر سر اين کار بگذارد . من در يکي از شلوغ ترين حرم سراهاي موجود به دنيا آمدم . حرم سلطنتي . شاه بابا به خاطر اينکه مالک تمام ممالک محروسه بود دوست داشت از همه جا دختري را به عنوان صيغه در اندروني داشته باشد . در بين زنان شاه همواره بخصوص زنان عقدي و زناني که از مانند مادر من از خاندان معظم قاجاريه هستند رقابتي براي بدنيا آوردن فرزند پسر وجود داشت تا بتوانند لقب مادر وليعهد و سپس مادر شاه را کسب کنند. البته شاه بابا در ابتداي سلطنت خود بدعت تازه اي گذاشت و برخلاف سنت مرسوم پسران يکي از زنانش يعني فروغ السلطنه که نام جيران خانم تجريشي بود و محبوبترين همسرش بود را به وليعهدي خودش برگزيد . اين دو پسر بنا به دلايل نا معلومي فوت کردند . به دنبال مرگ آن دو مادرشان نيز دق کرد و مرد . قولي در ميان است که اين زن و فرزندانش قرباني کينه زنان ديگر شدند و به اصطلاح چيز خور شدند. بهر جهت در نهايت قرعه ولايت عهدي پدر ما که به فرزند شکوه السلطنه يعني مظفرالدين ميرزا رسيد . برادري که در ياد همه ما هميشه بيمار بود. هميشه او را با دستمال سفيدي جلوي بيني و پزشک معالجش بياد مي آورم . اگر چه به خاطر رسم او تا مرگ شاه بابا بايد به عنوان حاکم دارلسلطنه تبريز باشد . چند باري که شاه بابا به فرنگ رفت به تهران آمد و اداره امور را به عهده گرفت .


در حرم سلطنتي زنان بسياري وجود داشتند زناني که شايد تنها يک بار به حضور شاه برده شده بودند . اما در ميان تمام زنان چند تن از زنان او بودند که از ديگران مجزا بودند . درباره جيران خانم پيشتر گفتم . مهمترين صيغه شاه بابا زني از اهالي امامه بود که عنوان غير رسمي ملکه دربار را بر دوش مي کشيد . اين زن که فاطمه خانم ملقب به انيس الدوله بود يکي از زنان با کفايتي بود که در تمام زندگيم ديده بودم . نفوذ اين زن که از طبقات پست بود روي شاه بابا مثال زدني بود شاه هرشب با هر تعداد زني که بسر مي برد آخر شب به حرمخانه مخصوص انيس الدوله مي رفت و تنها در آن جا به خواب مي رفت . شنيدم شاه بابا در يکي از مسافرتها به فرنگ او را با خود تا روسيه نيز برده بود اما بنا به دلايلي بنا بدرخواست سپهسالار به بهانه اينکه اهالي فرنگ مي خواهند اهالي حرم را ببينند و اين خلاف رسم مالوف است به ايران باز گرداندند و ظاهرا فاطمه خانم کينه ميرزا حسين خان را بر دل گرفته و چنان دسيسه اي چيده بود که پس از بازگشت شاه بابا وي را از صدارت عزل کرد . من هميشه به ديده احترام به اين زن پدرم نگريسته ام . هميشه بخش وي محل پذيرفتن زنان و ميهمانان خارجي شاه بود و مراسم خاص چون مولود شاه و اعياد در آنجا برگزار مي شد . انيس الدوله فرزندي نداشت اما هميشه با من به ملاطفت رفتار مي کرد و مرا دختر خودش مي خواند . امين اقدس يکي ديگري از زنان حرم بود که مقرب درگاه بود . اين زن اکراد گروس بود و ابتدا خزانه دار سلطنتي بود و شاه خزاين و کليد ها را به دست او مي سپرد. خانم امين اقدس آنچنان مقامي در دستگاه داشت که توانست جز زنان شود . او نه تنها از زيبايي بهره اي نداشت که هيچ امتيازي نداشت مگر اينکه دستگاهش محل حضور فاميل او شده بود .


در بين اين فاميل کودکي بسيار وجود داشت که برادر زاده امينه اقدس بود . شاه بابا علاقه شديدي به اين موجود داشت و او را حتي از فرزندان خود بيشتر مي خواست . اين طفل که نه از زيبايي بهره اي داشت و هميشه بسيار کثيف بود غلامعلي نام داشت که به مليجک دوم مشهور بود . اين نام به پدرش گفته شده بود و در لغت کردي به معناي گنجشک است . غلامعلي خان از طرف شاه لقب عزيز السلطان را گرفت . زن ديگر پدر تاجدار من زني زيبا ولي از دانش بي بهره بود که به خانم باشي ملقب بود . اين زن دختر باغبان صاحبقرانيه بود . پدرم به او عشق مي ورزيد .اگر بخواهم راجع به زنان پدرم بگويم هزار مثنوي کاغذ مي خواهد و از حوصله شما خارج گفتم من در اين حرم شلوغ به دنيا آمدم و بزرگ شدم . شش هفت ساله بودم که به مکتب سپرده شدم تا به خواندن و نوشتن را بياموزم . ما در داخل حرم خانه اجازه تحصيل سواد داشتيم . کتابهايي بود که مي توانستيم آنها را بخوانيم . شاه بابا وسائل سرگرمي براي ما مهيا کرده بود. يکي از خواهران من نواختن پيانو را فرا گرفته بود . فخرالدوله شعر مي گفت و نقاشي هاي زيبايي مي کشيد . ما هرساله چند بار به ييلاقات سلطنتي در شهرستانک و شميران مي رفتيم . سفرهايي که علي رغم محدوديت هايي که وجود داشت باز تنفس در هواي خارج از دربخانه بود . نه ساله بودم که روزي به دستور پدر از ميان خواستگاران فراوان روزي در مقابل پسر بچه اي قرار گرفتم . کسي که بعد ها همسرم شد . هرچند پيش از مراسم بيمار شدم اما گريزي از اين وصلت نبود . از روز عقد کنان خودم بياد مي آورم که لباس اطلس سفيدي پوشيده بودم و سر و صورتم را آرايش کرده بودم در حالي که يک تور سفيد جلوي چشمانم بود . توري که در زير آن اشک مي ريختم و به زور نيشگون هاي دردناک با بغض جواب بله را شنيدند. مدتي از اين عقد کنان اجباري نگذشت که به دستور پدر قرار شد پس از برگزاري جشن قران که شروع پنجاهمين سال سلطنت پدرم بود عروسي من برگزار شود . اما درست روز قبل از جشن قران خبري تمام ايران را تکان داد . شاه کشته شد. آن روز تلخ را به ياد دارم . تمام حرمسرا به يکباره پر از ماتم شد. همه بجاي لباس شادي رخت ماتم پوشيدند . در باره مرگ پدر به دست يک کرماني که از مريدان سيد جمال بود بنام ميرزا رضا قولهاي زيادي است. خود او عمل زشت خود را به بهانه ظلمي که نايب السلطنه برادر من بر او روا شده بود مي دانست.


با مرگ شاه حرم او به وضع بدي در آمد شاه جديد يعني مظفرالدين شاه خود حرم خانه داشت. او که بيشتر عمر خود را به ولايت عهدي گذرانده بود . بسياري از زنان حرم را بيرون کرد برخي چون مادر من را که از زنان محترم بود در جايي خارج از درخانه مسکن داد . او پس از گذشت سال پدر تاجدار من را به خانه شوهر فرستاد. خانه اي که هيچگاه خانه خوشبختي من نبود. من کتابهاي زيادي خوانده بودم دلم مي خواست به خارج از مرزهاي حرمسراها بروم و کسب علم کنم . زندگي درون چارچوب بسته برايم سخت بود. " زنان ايران از نوع انسان مجزا شده بودند ... اين زنان از صبح تا شام نا اميدانه در يک دايره بسته به سر مي بردند . اين جماعت يا از دور تماشا مي کردند يا در روزنامه ها مي خواندن که زنهاي اروپا به چه قسم از حقوق خود دفاع مي کردند. " هيچگاه با آن مرد نتوانستم خوشبخت باشم شايد بهمين دليل سالهاي بعد با وجود داشتن فرزنداني متارکه کردم .بعدها من با دانش و علوم آشنا شدم . در گروههايي وارد شدم . در حدود سالهاي 1324 که جامعه به تحولي بزرگ رفت من هم به سمت اين تحول رفتم . در جلساتي که توسط انجمن اخوت در خانه خواهرم ملکه ايران که همسر مردي روشنفکر بنام ظهيرالدوله بود شرکت مي کردم . و عضو انجمنهايي از زنان بوديم که طالب برقراري مشروطه بودند . من تمام تلاشم مصروف اين بود که زنان ايران که خودم يکي از آنها بودم علي رغم آنکه دختر و خواهر شاه بودم از حصارها خارج شود . " زندگي زن ايراني از دو چيز ترکيب شده ؛ يکي سياه يکي سفيد . در موقع بيرون آمدن و گردش کردن ، هياکل موحش سياه عزا ؛ در موقع مرگ کفن هاي سفيد . من يکي از همين زنان بدبخت بودم . "


به نظر من مشروطه ذاتا چيز خوبي بود مشروطه يعني عمل کردن به شرايط آزادي و ترقي يک ملتي بدون غرض و خيانت .زنان ايران به عقيده من نمي توانند روي سعادت ببينند مگر خودشان بخواهند . من در تمام سفرهايم به ممالک غربي چنان دريافتم زنان اينجا هرچه بدست آوردند از طريق همت خود يافتند . زن ايراني هم خودش بايد مرزهاي حرم را بشکند. هرچند مشروطه ايران نتوانست قدمي براي آزاد زن ها بردارد اما همين آغاز شرکت آنها در حرکتي بزرگ و تلاش براي تغيير آنچه محکوم به آن بودند و کسب تحصيل علم راهي براي پيشرفتهاي آينده خواهد بود.


2:59 PM

 
This page is powered by Blogger.