Meşhur İranlı Türk Adlım Şexsler, Famous Iranian Turks




























تورك آدليملارى بييوگرافيسى اولان سايتلار

آدليم توركلر-مشاهير تركهاى ايران
آذربايجان آدليملارى: اسكى و اورتا چاغلار
قادينلار: تورك خاتون
آدليم شخص لر: اوجاق
شاعيرلر٫ خاديملر: بيزيم تبريز
شخصيتلر: گجيل سايتى
چهره هاى دوران مشروطيت: روشنگرى
Turk boyukleri-ArazOnline
مشاهير ايرانى
Kim kimdir?
مين بير ايفتيخار-دوزگون سايتى

 
ARCHIVES







فستيوال منتخبان آذربايجانى





 
شخصيت لريميز-سؤزوموز-اؤزوموز

شاه اسماعيل صفوى
شاه اسماعيل صفوى-١
جهانشاه قاراقويونلو


محمد حسين يگانه
محمد حسين كيانى قشقائى
ثمين باغچه بان
يعقوب ظروفچى
فرود گرگين پور قشقايى
پروانه (موچول خانم) قشقايى
تاج السلطنه قاجار
عبدالقادر مراغى
عبدالقادر مراغى-١
صفى الدين اورموى
حاج قربان سليمانى-قوچان
ابوالحسن خان اقبال آذر-الوند قزوين
عاشق حسين جوان-قاراداغ
اوزيئر حاجى بيكف
على سليمى
فرهاد فخرالدينى
عاليم قاسيموف


مظفرالدين شاه قاجار
جعفر پناهى
تهمينه ميلانى
يدالله صمدى
فايقه آتشين-گوگوش
بهروز وثوقى


آيدين آغداشلو
فرح اصولى-زنجان
فرح نوتاش
ميرعلى تبريزى
مرتضى قلىخان شاملو
اكبر بهكلام
ودود مؤذن
بهروز گلزارى
رضا دقتى


اكبرخان رزاقى ساوه اى
عمران صلاحى
مفتون امينى
وحيد قزوينى
تئليم خان ساوه اى
معجز شبسترى
محمدباقر خلخالى
صمد بهرنگى
محمد حسين شهريار
ميرزا مأذون قشقايى
ناظم حكمت ران
رضا براهنى
ميرزه حسن رشديه
پروفسور محسن هشترودى
جبارباغچه بان-ايروان
غلامحسين ساعدى
ايرج ميرزا قاجار
پروفسور لطفىزاده
دكتر على جوان
دكتر جواد هئيت
محمدعلى فرزانه
پرفسور حسين محمدزاده صديق
پروفسور يحيى عدل
محمدعلى تربيت
كريم مشروطه چى-سؤنمز
ميرهدايت حصارى
عزيزمحسنى
بهزاد بهزادى
پروفسور على مينايى


حكيم جهانگيرخان قشقايى
شيخ صفىالدين اردبيلى
پير سلطان آبدال
شهاب الدين يحيى سهروردى
شهاب الدين يحيى سهروردى-١
شهاب الدين عمر سهروردى
حاجى بكتاش ولى نيشابورى
دده قورقود
يونوس ائمره
شمس الحق تبريزى
شمس تبريزى
نصيرالدين محمود اخى ائورن
سلطان آبدال موسى
فضل الله نعيمى استرآبادى حروفى
فضل الله نعيمى
نظامى گنجوى
ملانصرالدين
عين القضات همدانى
شيخ محمود شبسترى
شيخ محمود شبسترى-١
مولانا جلال الدين رومى
قاضى برهان الدين
عمادالدين نسيمى
فضولى


سيدجعفر پيشه ورى
شيخ محمد خيابانى
سلطان احمدشاه قاجار
دكتر مصدق قاجار
كلنل محمدتقى خان پسيان
ستارخان قاراجاداغى
سيد جمال الدين اسدآبادى
عليرضا نابدل اوختاى
بهروز دهقانى
حيدرخان عموغلو
عباس ميرزا
سليمان ميرزه اسكندرى
بيژن جزنى
مهدى بازرگان
دكتر تقى ارانى
حنيف نژاد-تبريز
سعيد محسن-زنجان
كرامت دانشيان
مهدى باكرى
باقرخان


اوللوسونو
اوزون حسن آغ قويونلو
اوزون حسن آغ قويونلو-١
كوراوغلو
بابك خرمدين
بابك خرمي
آقا محمدخان قاجار
آقا محمدخان قاجار-١
نادر شاه افشار
نادر شاه افشار-١
آتروپاتس
آتروپات
بابا الياس خراسانى
مرتضىقليخان بيات ماكو
قيزيل آرسلان
شمس الدين ايلدنيز
شاه عباس
اوروج بيگ بيات-دون ژوآن
قاراپيرى بيگ قاجار


حسين رضا زاده
على دايى
جعفر سلماسى


محمد مجتهد شبسترى
ميرزا احمد تبريزى
محمدتقى جعفرى
ثقه الاسلام
علامه طباطبائى
معصومى همدانى
ابولقاسم خوئى
صفى الدين اردبيلى
زردشت















ADLIMTÜRKLER


SOZUMUZ LINKS

سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
تورك خاتون- وئبلاگ زنان ترك
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
افشار- وئبلاگ تركهاى خراسان
آدليم توركلر- مشاهير تركهاى ايران
٢١ آذر- وبلاگ حكومت ملى آذربايجان

 
Saturday, May 31, 2003  


مشاهير تركهاى ايران:تربيت


ميرزا محمدعلي خان تربيت، فرزند ميرزا صادق، فرزند ميرزا جواد، فرزند ميرزا محسن در تبريز متولد گرديد. وي از آزاديخواهان معروف و از فضلاي روشنفکر آذربايجان به شمار مي رود. قبل از مشروطيت در تبريز کتابخانه اي به نام تربيت تأسيس کرد که نام آن کتابخانه بعداً نام خانوادگي او گرديد. روشنفکران عصر من جمله تقي زاده و ميرزايوسف خان اعتمام الملک در کتابخانه تربيت جمع مي شدند و درباره کتب جديد و سياست صحبت مي کردند. بعدها يعني در سال 1320 اين عده مجله اي به نام "گنجينه فنون" منتشر کردند و مطالب علمي و ادبي را در دسترس عموم گذاشتند. سر و کار داشتن با کتاب و خريد و فروش آن او را در فن کتابشناسي که خود علمي محسوب است ماهر کرد و در اين امر چنان متبحر شد که مي توان گفت تا حال کسي به اندازه او به نسخه هاي خطي و چاپي زبان فارسي احاطه نيافته است. بيشتر عمر او در خارجه در کتابخانه هاي اسلامبول، برلين، لندن گذشته است.


پس از اعلان مشروطيت به آن نهضت که خود از بنياد نهندگان آن بود، پيوست. در سال 1326 روزنامه اي نيز هفتگي به نام اتحاد که ارگان انجمن اتحاد بود تأسيس کرد. اين روزنامه تا 25 شماره منتشر گشت. در دوره دوم مجلس از تبريز به نمايندگي انتخاب گرديد و در مجلس به حزب دمکرات که تحت رياست تقي زاده "برادر زنش" بود وارد شد. بعداً به عثماني و اروپا رفت و با مستشرقين عاليقدر ملاقاتها نمود. پس از بازگشت از اروپا مدتي رئيس معارف آذربايجان شد، و خدماتي گرانبها به معارف اين ايالت که خود دلبستگي تام به آن داشت انجام داد، من جمله کتابخانه تربيت را که امروز (سال 1327 خورشيدي) متجاوز از 15 هزار کتاب دارد تأسيس نمود. اين همه کتاب را در اثر فداکاريهاي زياد توانست جمع کند. اعانه خواست، تحفه قبول کرد، منت ها پذيرفت تا موفق گرديد. مثلاً براي تحصيل يک کتاب کمياب در فصل زمستان چند بار به منزل يکي از اعيان رفت تا آن کتاب را براي کتابخانه تحصيل نمود، سپس وقتي که آقاي تقي زاده وزير ماليه بود، چند هزار تومان از محل حق الامتياز کارخانه کبريت سازي ممتاز تبريز به اين کتابخانه اختصاص داده شد تا محل فعلي آنکه آبرومند است بنا گرديد.


تربيت بالاخره به رياست معارف گيلان تغيير مأموريت يافت. در رشت نيز يک کتابخانه تأسيس کرد تا به رياست بلديه تبريز منصوب گرديد. با بودجه حقير بلديه اقدام در عمران تبريز نمود. خيابان پهلوي را از پاساژ به ايستگاه واگن امتداد داد. قبرستان گجيل را به باغ گلستان تبديل کرد. خيابان فردوسي و تربيت را ايجاد نمود. به قدري در عمران شهر زحمت کشيد که رضا شاه پهلوي در يکي از مسافرتهاي خود به تبريز گفت که بايد مجسمه اين مرد را تبريزيها بريزند و در باغ گلستان بگذارند. در هر حال وي پس از چند سال رياست بلديه، به وکالت مجلس انتخاب گرديد و در مجلس بود تا در 26 دي 1318 درگذشت. در مجلس، بيشتر وقت خود را در کتابخانه مجلس مي گذراند. در آن ايام کتاب "دانشمندان آذربايجان" را تمام کرد و به چاپ رسانيد. مرحوم تربيت در 1316 قمري کتابي به نام "زاد و بوم" نوشته و وجه تسميه مراغه را در آن کتاب مذکور داشته است. يکي از بهترين آثار تربيت "تاريخ مطبوعات ايراني و فارسي" است که ادوارد برون، مستشرق انگليسي، آنرا به انگليسي ترجمه کرده است. متأسفانه اصل کتاب تا حال به زبان چاپ نشده است. فقط يک فصل از آن در روزنامه کاوه چاپ برلين انتشار يافته است. اين کتاب يکي از بهترين تأليفات است و در اين رشته تا حال نظير آن نوشته نشده است. اثر مهم ديگر تربيت، "دانشمندان آذربايجان" است.


مشاهير تركهاى ايران:اعتصام الملک


ميرزا يوسف خان اعتصام الملک (اعتصامي) در 1252 شمسي در تبريز متولد شد و در 1316 شمسي در طهران در سن شصت و سه سالگي وفات يافت. پدر او ميرزا ابراهيم خان مستوفي اصلاً از آشتيان بود. ميرزا يوسف خان در تبريز تحصيل کرد، ادبيات فارسي و عربي و قدري از فقه و اصول و حکمت قديم را فرا گرفت، از علوم جديده اطلاعاتي کسب نمود. در زبان فرانسه و ترکي زحمتها کشيد، در ادبيات عربي به مرتبه اي رسيد که نظير او در ايران بلکه در مصر و عراق و شام کمتر پيدا مي شد. چنانکه در جواني کتابي به نام "قلائد الادب في شرح اطواق الذهب" در شرح "اطواق الذهب" زمخشري که موضوع آن نصايح و حکم و اخلاق است، در زبان عربي تأليف کرد. طبق نوشته آقاي دهخدا اين کتاب در مصر حسن انعکاس يافت و جزو کتب کلاسيک گرديد. معلوم شد که خاک تبريز از پروردن مرداني نظير خطيب عاجز نيست. کتاب عربي ديگر وي نيز به نام "ثورةالهند" مورد تقريظ ادباي مصر واقع گشت.


در جواني با صرفه جويي شخصي از خرج جيب که از پدرش مي گرفت مطبعه سربي به تبريز آورد. بعد از مطبعه سربي که در عهد عبّاس ميرزا نايب السلطنه در تبريز دائر بود اين دوّمين مطبعه سربي بود که در تبريز دائر مي شد. در اين مطبعه، وي کتاب خود به نام "تربيت نسوان" را درباره حقوق و آزادي زنان به چاپ رسانيد. او از اولين کساني است که در اين خصوص چيزي نوشته اند. اعتصام الملک مترجمي توانا بود. بيش از چهل جلد از آثار نويسنگان و ادباي اروپا را به زبان فارسي ترجمه کرده است که بعضي از آنها چاپ شده است. از بين آنها "خدعه و عشق" تأليف شيلر شاعر آلماني و دو جلد "تيره بختان" تأليف ويکتور هوگو نويسنده فرانسوي را ياد مي کنيم. آقاي دهخدا اديب، دانشمند معاصر، در خصوص ترجمه تيره بختان مي نويسد: مطالعه تيره بختان و مطابقه آن با اصل فرانسوي بروشني آفتاب شرق واضح مي کند که اين درر الفاظ و غرر تعبيرات جز از بحر فضلي ذخّار و درياي ذوقي لبريز و سرشار نتراويده است. اگر هوگو خود به نفسه اين کتاب را به فارسي مي نوشت، بي شبهه همين الفاظ منتخب و عبارات بديع را اختيار مي کرد.


اعتصام الملک مردي کم معاشرت و انزوا طلب بود. مدّت ها از شغل دولتي که شغل پدر وي بود امتناع کرد و به ميراث متوسط پدر ساخت؛ به ترجمه و تأليف پرداخت. در دوره دوم مجلس وکيل بود. در اواخر عمر رياست کتابخانه مجلس را داشت. با وجود پيري در اين ايام به چندين هزار جلد کتاب آن کتابخانه فهرست علمي نوشت. بنا به نوشته آقاي دهخدا اين فهرست "نظير بهترين و کاملترين افراد نوع خويش و جامع همه مميزات و مشخصات هر کتاب و يکي از شاهکارهاي اين صناعت و فن است". خدمت بزرگ اعتصامي به عالم معارف ايران انتشار مجله بهار است که آن را در دو دوره در 1329 قمري و 1341 قمري انتشار داده است. آن مجله اي بود ادبي، علمي، اخلاقي و سياسي که جنبه ادبي آن بر ساير جنبه ها غلبه داشت. منظور از انتشار آن اين بود که مطالب متنوعه که دانستن آنها مهم است به علاقمندان عرضه شود. اعتصام الملک با انتشار بهار طرز مجله نگاري را به مردم ايران آموخت. ابوالفتح اعتصامي در سال 1321 دوره دو ساله مجله بهار را بار ديگر به چاپ رسانيد است و آقاي دهخدا در مقدمه آن شرح حال اعتصام الملک را نوشته است که ما در اين قسمت به آن نظر داشتيم.


خصوصيت عمده اعتصام الملک در اين است که وي داراي مکتبي در نثر فارسي است که در نثر نويسندگان معاصر مؤثر افتاده است. نثر وي اگر چه به پايه نثر محمد علي فروغي و طالبوف نمي رسد، اما براي خود خصوصيتي دارد که قابل توجه است، آن اينکه قابل تقليد است. در نثر او تأثير نويسندگان و ادباي ترک از قبيل نامق کمال و توفيق فکرت و ادباي معاصر مصر و شام و شيوه منشيان قاجاريه کاملا مشهود است. چنانکه به نظر مي رسد وي زبان فرانسه را از طريق زبان ترکي ياد گرفته است. اعتصام الملک از رفقاي تربيت، تقي زاده، طالبوف، و از نويسندگان مجله گنجينه فنون تبريز قبل از مشروطيت بوده است. از جمله اشخاصي است که در ثروتمند ساختن زبان فارسي رنج کشيده اند. با توجه به اينکه او به خارج ايران مسافرت نکرده و هر چه ياد گرفته در تبريز ياد گرفته است، مترقي بودن محيط تبريز قبل از مشروطيت از حيث معلومات قديمه و جديده براي ما روشن خواهد شد. به جد مي توان گفت که او شعراي مشهور دنيا از قبيل شکسپير، گوته، شيلر، هوگو، ميلتون، تريلو ايتاليايي، تولستوي و ماکسيم گورکي را به ايران شناسانيده است.


ذيل


پروين اعتصامي دختر اعتصام الملک از شعراي بزرگ در ايران قرن اخير بود. بعضي او را اشعر شعراي قرن چهاردهم هجري مي دانند. ديوان او دو بار به چاپ رسيده است. در نظم شيوه اي خاص دارد که مخصوص خود اوست. بنا به نوشته ملک الشعراء بهار تأثير اشعار ناصر خسرو علوي در گفتار او محسوس است. وي تمام ديوان خود را به موضوعات اجتماعي و اخلاقي تخصيص داده است و از اين حيث کسي از متقدمين و متأخرين به پايه او نمي رسد. در جواني درگذشت.
.


2:39 AM

Thursday, May 29, 2003  

مشاهير تركهاى ايران:اقبال السلطنه ماکوئي


مرتضي قليخان اقبال السلطنه ماکوئي فرزند تيمورخان اقبال السلطنه حکمران ماکو و سرحد دار ايران، رئيس ايل بيات هاي ماکو بود. ايل بيات در عهد سلاجقه از ترکستان به ايران راه يافتند و در نقاط مختلف ايران منجمله در ماکو سکني گرفتند. اجداد اقبال السلطنه در ساليان قديم در منطقه ماکو حکومت و رياست داشتند و همواره از خوانين متنفذ ايران به شمار مي رفتند. اقبال السلطنه پس از اعلان مشروطيت از افتتاح انجمن ماکو جلوگيري کرد. عذر او اين بود که من سرحد دار ايران و عثماني و روس هستم و مسئول امنيت اين خطه مهم مي باشم. اگر انجمن در ماکو باز شود رشته امور از دست من بيرون مي رود؛ در نتيجه رشته انتظام اين حدود مي گسلد. اما انجمن تبريز به کمک خـواهـرزاده اقـبـال الـسـلـطـنه، عزت الله خان سالار مکرم، علي رغم ميل اقبال السلطنه موفق به تأسيس انجمن ماکو گرديد و اقبال السلطنه را بيرون راند. وي به خاک قفقاز رفت. ماکو بي حکمران ماند و آشوب و عدم امنيت پديد آمد.


مشروطه خواهان در هر ده انجمني برپا کرده به مردم اذيت نمودند. عزت الله خان را نيز از کار برکنار ساختند و به طرفداران اقبال السلطنه حمله نمودند. صاحب ترجمه که در نخجوان چند فرسخي ماکو اقامت داشت، به کمک طرفداران خود آمد. مشروطه خواهان را مغلوب نمود، اما او نيز به نوبه خود به مخالفين خود سخت گرفت و کردهاي او از آزار مردم فروگذار نکردند. اين اقدام از طرف ميرزا علي اصغرخان اتابک با خوشوقتي تلقي گرديد و تلگراف اتابک به اقبال السلطنه به دست مردم افتاد و دستاويز مخالفين اتابک شد. آن موقع، هم مشروطه طلبان و هم مستبدين از اتابک سوءظن داشتند. پس از آنکه محمد علي شاه مجلس را در تهران به توپ بست، سپهدار و عين الدّوله را براي تسخير تبريز به آذربايجان فرستاد. عين الدّوله از اقبال السّلطنه کمک خواست. اما آمدن اردوي اقبال السلطنه مرکب از کردهاي جلالي و شکاک و خود ماکوئيها به درازا کشيد و اسباب طعنه مشروطه چي ها به مستبدين شد و اشعاري درين خصوص گفته شد. در هر حال اردوي اقبال السّلطنه در بلواي تبريز نقش مهمي بازي کرد. کردها آسيب زيادي به مشروطه طلبان وارد آوردند.


پس از جنگهاي مشروطيت، اقبال السّلطنه همچنان در ماکو بود و حکومت مي کرد تا پس از کودتا رضا شاه بر مملکت مسلط شد و اميرلشگر عبدالله خان طهماسبي را به آذربايجان فرستاد. طهماسبي يک روز به ماکو رفت و مهمان اقبال السلطنه شد. هنگام مراجعت پس از اخذ هداياي ذيقيمت براي خود و شاه، از اقبال السلطنه خواهش کرد در اتومبيل او بنشيند تا مقداري راه با هم بروند. پس از آنکه اتومبيل از ماکو فاصله گرفت، به وي گفت که شما توقيف هستيد. اقبال السلطنه متأثر شده، گفت من و پدرانم سالها سرحد دار اين آب و خاک بوده، در دولتخواهي ضرب المثل بوده ايم. من براي خدمت به شاه حتي با ملت جنگ کردم تا ياغي نبودن خود را اثبات نمايم. براي توقيف من اين همه مقدمات لازم نبود. ما و امثال ما سپر بلاي شما مأمورين هستيم. پادشاه پس از ما به شما خواهد پرداخت. اقبال السلطنه را در تبريز محبوس نمودند و قسمت اعظم ثروت او را از بين بردند. وي در زندان درگذشت و بنا به شايعه اي مقتول شد. توقيف و حبس اقبال السلطنه و فوت او، در آذربايجان به نفوذهاي محلي خاتمه داد. در 1324 وقتي که پيشه وري قيام کرد، خانواده بيات ماکو که از مداخله در جريانات سياسي و دولتخواهي تجارب تلخ داشتند، بي طرفي اختيار کردند. حتي چند تن از آنان به ظاهر با دمکراتها همکاري نمودند.


اقبال السلطنه مردي متدين و نيک نفس بود. ماکوئيها او را خارج از اندازه دوست مي داشتند. وي در اجراي عدالت سختگير بود و در حدود امکان آنرا اجرا مي کرد. مداخله وي به نفع محمد علي شاه و شرکت او در محاصره تبريز امري عادي و طبيعي بود و نمي شد از وي غير از آن متوقع بود؛ چه او خود را نوکر شاه مي دانست و به امر شاه بود که به اين کار اقدام کرد. اذيت و آزار قشون او به مردم نيز طبيعي بود. آن وقت قشونها چه مخالفين و چه موافقين مشروطيت انضباط و ديسيپلين نداشتند و اقبال السلطنه آن اندازه قدرت نداشت که جلو کردهاي شکاک و جلالي را بگيرد. وي از ثروتمدان آذربايجان بود. درباره ثروت او حکاياتي افسانه آسا در افواه موجود است. من جمله اينکه وي 180 لحاف نازک و زربفت خاص خود داشت. در وسط زمستان هر 180 لحاف را روي خود مي کشيد، سپس هر شب يکي را کم مي کرد تا در وسط تابستان بي لحاف مي خوابيد و سپس هر شب يک لحاف را اضافه ميکرد و در وسط زمستان با 180 لحاف مي خوابيد و مي گفت: به اين ترتيب در حق ايام عدالت مي کنم و حق هر شب را ادا ميکنم. اين افسانه دروغ لااقل توجه مردم را نسبت به او مي رساند.


مشاهير تركهاى ايران:آصف الدوله


ميرزا صالح خان آصف الدّوله فرزند حاجي ميرزا علينقي باغميشه اي معروف به حاجي کلانتر بود. باغميشه از محلات تبريز است. طبق نوشته نادر ميرزا، کلانتري تبريز سابقاً در عهده خانواده اي بود که حسب ادعاي خودشان او اولاد شيخ صدوق قمي بودند. در اواسط سلطنت ناصرالدّين شاه اين منصب به حاجي مهدي پدر حاجي ميرزا علي النقي رسيد. ميرزا صالح خان در بدو امر "وزير اکرم" لقب داشت و از اعيان تبريز بود، و غالباً به حکومت ولايات مهم از قبيل قزوين منصوب مي شد. داماد ساعدالملک فرزند ميرزا تقي خان اميرکبير بود؛ به همين علت اولاد او براي خود "اميرکبيريان" را نام خانوادگي انتخاب کرده اند.


هنگامي که محمدعليشاه براي از بين بردن مشروطيت نقشه مي کشيد، وزير اکرم حاکم تهران بود. چون علاقمند به مشروطيت بود، با شاه بر ضد مشروطيت همداستان نشد و از کار برکنار گرديد. اما در آزاديخواهي به اين اندازه قناعت نکرد، بلکه وقتي که مجلس به توپ بسته شد با کسان خود که همه آذربايجاني بودند از مجلس دفاع و با قزاقهاي لياخوف جنگ کرد. دفاع وزير اکرم از ساير دفاع ها که از مجلس به عمل آمد مهم تر و جدي تر بود. متأسفانه در اثر عدم مساعدت اوضاع اين فداکاري نتيجه اي نبخشيد. دفاع از مشروطيت و نجات آن به عهده ساير آذربايجانيها محول شده بود. پس از سقوط مجلس، قواي دولتي، خانه هاي ميرزا صالح خان را در باغميشه غارت کردند. آن غارت يکي از مقدمات بلواي تبريز بشمار ميرود. نگارنده يادداشتهاي آصف الدوله را خوانده است. از آن يادداشتها معلوم مي شود که وي مردي حساس و وطن پرست بوده است. مثلاً هنگام ورود قشون روس به قزوين که آنموقع حاکم آنجا بود؛ قريب به اين مضمون در يادداشت خود نوشته است: « چند شب است که نخوابيده ام و گريسته ام.»


ذيل


ميرزا ابراهيم خان شرف الدوله برادر آصف الدوله، کلانتر تبريز بود. امين الدوله صدراعظم مظفرالدين شاه، پس از آنکه فرمانفرماي آذربايجان گرديد، به تصور اينکه کلانتر در نان شهر اخلال و کارشکني مي کند او را بفلک بست. اين عمل وحشيانه در تبريز اسباب اضطراب شد. اشخاصي که به حيثيت خود علاقمند بودند به وحشت افتادند. آبرو و حيثيت خود را در خطر ديدند و در صدد اصلاح اوضاع و تحديد اختيارات مأمورين حکومت برآمدند. آزاديخواهان از اين عمل قبيح حداکثر استفاده را کرده، اذهان عموم را براي قبول مشروطيت آماده ساختند. در هر حال اين توهين اسباب محبوبيت و احترام شرف الدّوله شد. مردم او را قرباني حکومت مستبد دانسته، با احترام و تجليل او مي خواستند از حکومت مرکزي انتقام بکشند. چنانکه طولي نکشيد که مشروطيت اعلام شد و اعيان تبريز شرف الدوله را به نمايندگي خود انتخاب کردند.


دلتنگي از عمل قبيح امين الدّوله اختصاص به طبقات عالي نداشت، بلکه توده تبريز نيز که نيکوکاريها و دستگيريهاي حاج کلانتر را در مجامهً 1294 قمري به ياد داشت و تصنيف مربوط به اين دستگيريها را با وصف گذشت زمان ترنم ميکرد، از اين امر برآشفت و تصنيف ديگر در هجو امين الدّوله ساخت، يعني بي طرف نماند. شرف الدّوله مردي صريح اللهجه بود و يادداشتي از او بجاي مانده است که تمام جريانات مهم مشروطيت را نوشته است و از چندين صد صفحه متجاوز است. وي تا آخر عمر از قضيّه توهين دلتنگ بود. خود را مظلوم مي دانست و حکايت مي کرد که پدرم جاجي کلانتر مردي مزاح و شوخ طبع بود. يک روز به عزم گردش از شهر بيرون رفتيم. پدرم به يک نفر دهاتي که سگي همراه داشت و به شهر مي رفت خطاب کرد و گفت: عمو، کدخداي ده را کجا مي بريد؟ دهاتي که پدرم را شناخته بود، گفت: چون در کدخدايي ده کفايت به خرج داده، مي برم در شهر کلانترش کنم. پدرم خنديد و ده تومان به او انعام داد و عهد کرد که ديگر شوخي نکند و شوخي نکردن را به تمام فرزندانش وصيت کرد.


يکي از فرزندان آصف الدوله، سهام السّلطنه اميرکبيريان است، که از اعيان تبريز است. از مخالفين جدي پيشه وري بود. در عهد او زحمات بسيار ديد. مردي صريح اللهجه و نيک نفس است. يکي ديگر از فرزندان شرف الدوله، مهندس عنايت الله کلانتري است که در مسکو تحصيل کرده و فعلاً رئيس بلديه تبريز است. طبق نوشته نادر ميرزا خانواده کلانتري هاي تبريز با ميرزا يوسف مستوفي الممالک قرابت داشته اند. آصف الدّوله صاحب ترجمه را نبايد با آصف الدّوله شاهسون که مورد تعقيب مجلس شوراي ملّي واقع شد، اشتباه نمود.


11:23 PM

Tuesday, May 27, 2003  
مشاهير تركهاى ايران:
American Azerbaijani Neurologist Dr. Ahmed Frugh Died In His Home


Dr. Ahmed Frugh, 70, a Toledo neurologist who was among the early proponents of L-dopa in the treatment of Parkinson’s disease, died Friday in his Sylvania Township home.
28/04/2003 03:48
Baku Today


He began to experience weakness in his hands and arms about three years ago, and his condition was diagnosed as amyotrophic lateral sclerosis, or Lou Gehrig’s disease. He retired from medical practice in May, 2000. His wife, Christine, cared for him in their home as he weakened. "His disposition was phenomenal," his wife said. "He smiled every day, it didn’t matter how painful his day was."


Dr. Frugh was chief of neurology at the former Riverside Mercy Hospital and was a former chief of neurology and electroencephalography at St. Vincent Mercy Medical Center. He had a private practice and was on staff at Toledo, Flower, St. Charles Mercy, St. Luke’s, and Medical College of Ohio hospitals, where he was a former assistant professor of neuroscience. "He was one of the early neurologists in the community," said Dr. Carlos Carvalho, a colleague in neurology. "He was very well esteemed," Dr. Carvalho said. "He was always calm, and he treated people with patience." He oversaw clinical trials in 1969 at St. Vincent of L-dopa on people with Parkinson’s disease. He later offered acupuncture for treatment of migraines and neck and back pain.


Dr. Frugh, of Azerbaijani heritage, grew up in Tabriz, Iran, and received his medical degree from the University of Istanbul in Turkey. He completed residencies in Wisconsin and New York before taking positions at Ohio State University and, later, at the Medical College of Ohio. History was a constant interest. Just before his death, he wrote a book, The Amazing Life of Shah Ismail - Empire from Azerbaijan, about an Azerbaijani who in the 16th century was shah of Iran. Dr. Frugh’s first wife, Audrey, died in 1978. Surviving are his wife, Christine, whom he married Aug. 15, 1984; daughters, Shireen Frugh, Gigi Namay, and Suzanne Loomus, and five grandchildren. The body will be in the Reeb Mortuary from 4 to 8 p.m. Tuesday. Services will be private. The family requests tributes to the Hospice of Northwest Ohio in Perrysburg Township, or the ALS Association.


Source: The Blade


Azerbaijan's Dr. Ahmed Frugh Passed Away


It was late 1992 when I first met Dr. Ahmed Frugh. The USSR just collapsed and I was beginning my studies as an exchange student in Toledo, Ohio. To my surprise, soon after my arrival in Toledo, a rather typical and not the most exciting city in mid-America, someone told me that there was an Azerbaijani doctor living in town. After all, knowing one’s neighbors is a benefit of living in smaller communities. That Azerbaijani doctor was Ahmed Frugh. Very few people share as much positive energy as Mr. Frugh did. Somehow even the simple fact of knowing the man was a boost of enthusiasm. He was a true gentleman, elegant and caring, kind, generous and open-minded. In this he was a teacher, for one could learn from his distinction without arrogance, kindness with respect, generosity without causing discomfort and ability to simply live a full, rich life.


Born in Tebriz, Frugh was a true son of Azerbaijan; combining the North and the South in his person, he belonged to both and very much personified what Azerbaijan is about. I witnessed as he learned to love new Azerbaijan, a republic that was growing up before his eyes. He was also the man, whose sadness in the eyes every time he heard Azerbaijani music taught me the true meaning of longing for homeland, something he had lived with for years. Paradoxically, in many ways, there in Toledo, Dr. Ahmed Frugh taught me to appreciate my country more than ever before and to believe in its future unconditionally.


Dr. Frugh was also a very patriotic American, sharing deeply held values of his native land and his adopted country. It is through him I saw that one could be both an Azerbaijani and an American, quite a discovery at that time. For a young Azerbaijani student, Dr. Frugh was a guide, a mentor and a real support. He introduced me to his lovely family, and he was a great family man. And just as I always feel welcome in his house, he was the most welcomed guest at my home. Recently Dr. Frugh has been very ill, a struggle he and his wife Christine handled with utmost grace. Yes, looking back at the years of knowing this man, from whom I have learned so much without him ever trying to teach me, I couldn’t hold my tears hearing of his death. Your friends will miss you Dr. Frugh. Thank you.


Amen Elin Suleymanov



مشاهير تركهاى ايران:محـسن هـشترودي

فرزند اسماعـيل، در روز 22 ديماه سال 1286 خورشيدي در تـبريز متـولد شد. تحـصيلات متوسطه خود را در دارالفـنون به انجام رساند و از دانـشسراي عالي موفـق به اخـذ درجه ليسانس گـرديد. وي داراي درجه کارشناسي در عـلوم رياضي از دانشکـده سوربن و دکـتراي دولتي در رشته عـلوم از دانشگـاه پاريس بود. در سال 1315 در دانشسراي عالي و دانشکـده عـلوم به خدمت مشغـول گـرديد و از سال 1321 به تـدريس در دانشگـاه تهـران پـرداخت. هـشترودي در کـنگـره هاي بـين المللي مخـتـلفي شرکت کرد؛ از آن جمله: کـنگـره بـين المللي رياضي در1950 دانشگـاه هـاروارد آمريکا، کـنگـره بـين المللي رياضي در 1954 آمستردام کـنگـره بـين المللي رياضي در 1958 اديـنـبرو انگـلستان و کـنگـره رياضي دانان زبان لاتـين در 1956 فرانسه. ر


هـشترودي کـنفرانس ها و سخنرانيهايي نيز در انستـيتوي مطالعـات عاليه پرينستون و دانشگـاه هاروارد و آکادمي عـلوم مسکو و آکادمي علوم روماني و در انستيتوي هـانري پوانکاره و دانشگـاه پنجاب پاکستان انجام داده است. پژوهـش هاي رياضي وي عـبارتـند از: هـندسه، هـندسه فضايي کلاسيک، معـادلات ديفرانسيل، نظريه اعـداد، آناليز، مکانيک و جبر که تعـداد اين تحقيقات به نوزده مي رسد. مجموعه شعـر " سايه ها " و دو کتاب " دانش و هـنر " و " جهـان انديشه " از وي به چاپ رسيده است. پروفسور هـشترودي از دانشمندان بنام معـاصر ايران بود که در عـلم و ادب مقام شامخي داشت. وي در سال 1356 دار فاني را وداع گـفت. ر



12:27 AM

Monday, May 26, 2003  

مشاهير تركهاى ايران:ميرزا احمد تبريزي نايب الولايه


ميرزا احمد بن عبدالحق تبريزي نايب الولايه، رئيس سلسله ذهبيه است و در شيراز سکونت دارد. وي پيرمردي لاغر و کوچک اندام است و از ظاهر زندگي او آثار وارستگي از دنيا پيداست. قبل از فوت ناصرالدين شاه قاجار در اول جواني، بلکه در طفوليت، تبريز را ترک کرده به خدمت قطب سلسله ذهبيه رسيده است. از آخرين قطب آن سلسله لقب طريقتي نايب الولايه گرفته است. پس از وفات قطب با اينکه کسي بالصراحه به جاي او معين نبود، ذهبي ها ميرزا احمد را که در رياضت و تقوي سرآمد ديگران بود به اين دليل که نايب به منزله منوب عنه است قطب شناختند. اگر چه وي مي گويد که قطب نيستم، اما تمام ذهبيه او را قطب مي دانند. از همه ولايات روي به سوي او دارند، براي زيارت او به شيراز مي روند و از وي کرامتها نقل مي نمايند. ميرزا احمد مردي ساده است. هنوز فارسي را پس از پنجاه سال اقامت در شيراز خوب تکلم نمي کند و لهجه ترکي را از دست نداده است. از عرفان و تاريخچه سلسله ذهبيه و زندگي اقطاب اين سلسله اطلاعات فراوان دارد. چند رساله نوشته که يکي از مريدان او به نام مشهدي اسمعيل تبريزي آنها را به چاپ رسانيده است و بعضي از رسالات متقدمين منجمله صفوةالصفا را تصحيح نموده و منتشر ساخته است.


ذيل


نگارنده، ميرزا احمد را در فروردين و ارديبهشت 1320 شمسي در شيراز ملاقات نمودم. تقاضا کردم درباره مسلمانان که از هر طرف مورد فشار هستند (آن موقع در يوگسلاوي آتش جنگ روشن بود) دعا کند. وي گفت: من کيستم و کدام سگم که دعاي من در پيشگاه خداوند مقبول باشد؟ ثانياً از کجا معلوم است که مسلمانان مورد نفرين قبلي واقع نشده اند؟ بعد حکايت کرد که وقتي در نجف وبا ظاهر شد، يکي از زهاد شهر در حرم مطهر اعتکاف کرد، هر چه دعا نمود، وبا از بين نرفت. آخر کار از ضريح مطهر گرفت و با حضرت علي بن ابي طالب عتاب آغاز نمود و گفت: « يا علي! تو خود گفته اي که هر کس از صميم قلب از من چيزي بخواهد دعاي او مستجاب خواهد شد. پس چرا دعاي مرا قبول نمي کني؟» بعداً خوابي به وي دست داد. در عالم رؤيا شنيد که مي گويند: « قبل از تو زاهدي دلشکسته (تر از تو) اين شهر را نفرين کرده و براي اهالي آن وبا خواسته است.» وي مي گفت: « هر وقت در شيراز يکي از همشهريهاي خود را اگر چه ذهبي نباشد مي بينم، خوشوقت مي شوم و چند ساعتي با آنان ترکي صحبت مي کنم، به ياد تبريز و ايام صباوت خود مي افتم. تبريز ما به سلسله ذهبيه قطبي داده است که در عرفان مقامي بلند داشته است؛ او نجيب الدّين رضا بود که براي مثنوي دفتر هفتم سروده است». مفصلي از اشعار او را خواند و کراماتي از او نقل کرد. در مقابل اظهار نگارنده که امروز هم جاي خوشوقتي است که در رأس اين سلسله يک نفر تبريزي ديگر وجود دارد، آهي کشيد و گفت: «من کجا! نجيب الدين رضا کجا!».


ميرزا احمد از علماء و آقاي حاج ذوالرياستين شيرازي گله مي کرد که ذهبيه را به هشت امامي بودن متهم مي کنند. اشعاري از نجيب الدين رضا و ساير ذهبيه مي خواند و تشيع ذهبيه را ثابت مي کرد. آن وقت در شيراز ميگفتند که ذهبي ها قائلند به اينکه حضرت رسول اکرم خلافت و وصايت و ولايت را در خود جمع داشتند. پس از وفات آن حضرت، خلافت که سلطنت ظاهري باشد به خلفاي راشدين و بني اميه و بين عباس رسيد و ولايت و وصايت در ائمه اطهار، عليهم السلام، جمع بود تا پس از وفات حضرت ثامن الائمه وصايت به حضرت امام جواد و ولايت به معروف کرخي رسيد. گويا ذهبيه بين وصايت و ولايت فرقهايي قائلند. نگارنده از لحاظ ادب در اين قسمت با ميرزا احمد وارد بحث نشدم. در ذهبيه القاب طريقتي وجود دارد، ولي برخلاف ساير فرق صوفيه اين القاب به لفظ شاه منتهي نمي شوند، بلکه به لفظ ولايت منتهي مي شوند، چنانکه لقب ميرزا احمد نايب الولايه است.


مشاهير تركهاى ايران:حاج ميرزا ابراهيم آقا تبريزي


حاج ميرزا ابراهيم آقا تبريزي از شهداي انقلاب مشروطيت است. وي فرزند حاج شيخ علي زنجاني بود، از روحانيون روشنفکر عصر خويش به شمار مي رفت. با اينکه در محيط روحانيت پرورش يافته بود، از غالب اعيان عصر به مقتضيات روز واقف تر بود. پس از اعلان مشروطيت از طرف اصناف تبريز به نمايندگي دور اول مجلس انتخاب گرديد و به همراهي ساير وکلاي آذربايجان به تهران عزيمت کرد. از روز اول در مقابل محمدعليشاه قاجار و اطرافيان او قد علم کرد. در تصويب قانون متمم قانون اساسي، پافشاري نمود، و از دربار نترسيد. در قضيه اقبال السلطنه ماکوئي، ميرزا علي اصغر خان اتابک را استيضاح کرد و کابينه او را بي پروا انتقاد نمود. در خارج از مجلس نيز فعاليت مي کرد و رئيس انجمن غيرت بود. ميرزا ابراهيم آقا در مجلس مدافع مشروطيت بود، تا در واقعه بمباران مجلس در 23 جمادي الاول سال 1326 در باغ امين الدوله مقتول گرديد. تقي زاده در مجله کاوه وي را از لايق ترين فرزندان ايران محسوب داشته و حسين کاظم زاده ايرانشهر در مجله ايرانشهر او را از بزرگان ايران دانسته است. در هر حال وي از مشاهير رجال آذربايجان است.


ذيل


حاج شيخ علي زنجاني از علماي تبريز و داماد حاج ميرزا باقر مجتهد بود. نسب او گويا به شيخ شهاب الدّين سهروردي ميرسيد. مستبدين تبريز حاج ميرزا ابراهيم آقا را براي خود خطرناکتر از سيد حسن تقي زاده مي پنداشتند. برادر حاج ميرزا ابراهيم آقا، حاج ميرزا علي اکبر آقا بيش از نود سال دارد. از مجتهدين تبريز است. فرزند او حاج ميرزا عبدالله آقا از شاگردان مرحوم آيت الله عبدالکريم يزدي از مجتهدين تبريز مي باشد.


3:38 PM

Sunday, May 25, 2003  


شمس كسمايى


در حدود سالهاى جنگ جهانى اول نوگرايى شعرى در اروپا و به تبع آن در ادبيات تركى عثمانى و قفقاز جدى شد. تركهاى ايران٫ نيز اديبان جوان از ديگر مليتهاى ايرانى كه روزگار آنان را به سرزمين هاى عثمانى (تركيه) و قفقاز (آذربايجان شمالى) انداخته بود٫ با شهامت اين نوگرايىها را از زبان و ادبيات تركى جذب كردند و چون سوغاتى گرامى به كشور باز آوردند. سه نفر اديب ترك در آغاز بيش از ديگران اين دلاورى را نشان دادند تا داد نوگرايى در ادبيات فارسى دهند: "شمس كسمايى"٫ "تقى رفعت تبريزى"٫ "جعفر خامنه اى". اينان و ديگر قلم بدستان ترك و آذربايجان تحت تاثير موج نوى شعر فرانسه و اروپا كه پرتوى از آن به عثمانى و قفقاز تابيده بود از تجدد ادبى و انقلاب ادبى در زبان و ادبيات فارسى دم مىزدند. اين سه نوگراى آذرى بانى شعر نو و مدرن فارسى اند.


دو نكته:


نكته اول: با گذشت هر روز دولت ايران كاراكتر فارسى بيشترى به خود مىگيرد و با پررنگتر شدن قوميت گرايى افراطى فارسى در ساختار و سياستهاى اين دولت و گسترش و تعميق آنها٫ حلقه محاصره زبان و فرهنگهاى مليتهاى ايرانى و عمده ترينشان يعنى تركى آذرى نيز تنگتر و بر شتاب نابودى اين قوم٫ زبان و فرهنگ آن در ايران افزوده تر مىشود. در چنين شرايطى بر فرد فرد تركهاى ايران است كه خود مستقلا بپا خواسته و از همه امكانات مدنى براى حفظ زبان و فرهنگ و هويت خويش استفاده نمايند. در اين ميان مسئوليت شاعران٫ ادبا و نويسندگان ترك ايرانى و آذربايجانى٫ در استفاده از زبان تركى آذرى در بيان احساسات و آفرينش هنر و صنعت خويش٫ گسترش و معاصر ساختن٫ زدودن گرد وغبار از رخ آن و تقديم زيبايى ها و ظرايف اين زبان به توده مردم و جلب توجه آنان بدان دو چندان است. شرايط امروز ايران و وضعيت اسف بار تركهاى ايران و زبان و ادبيات تركى ديگر مجوزى براى روشنفكران و ادباى ترك ايرانى براى پرداختن و اولويت دادن به زبان و ادبيات قوم همسايه فارس٫ مانند آنچه در سراسر قرون ٢٠ و ١٩ و پيش از آن شاهد بوده ايم را نمىدهد.


نكته دوم: مىتوان گفت كه ادبيات و فرهنگ خلق فارس و بويژه ادبيات مدرن فارسى بويژه در مرحله تشكل آن٫ عمدتا چيزى به جز بازتابى از ادبيات و فرهنگ تركى (آذربايجانى٫ عثمانى) نيست. ادبيات مدرن فارسى بدون نامهاى تركهايى مانند جعفر خامنه اى٫ تقى رفعت٫ شمس كسمايى٫ آخوندوف٫ طالبوف٫ رسولزاده٫ دهخدا٫ كسروى٫ مفتون امينى٫ پروين اعتصامى٫ صمد بهرنگى٫ احمد شاملو٫ براهنى٫ غلامحسين ساعدى٫ ايرج ميرزا٫ عمران صلاحى٫ ابراهيم نبوى٫ توللى... غير قابل تصور است. تركهاى ايران از اين نقش تاريخى خويش در تشكل ادبيات نوين فارسى مىبايست مغرور و فارسهاى ايران نيز منتدار ايشان باشند.


زندگاني شمس کسمايي


خاندان كسمائى از تركهاى آذربايجان شمالى (امروز جزء خاك گرجستان) بودند كه پس از فتح هفده شهر قفقاز به دست آغا محمدخان پادشاه دولت تركى قاجار به آذربايجان جنوبى مهاجرت كرده بعضى از آنها در قزوين و جمعى در تبريز به كار تجارت پرداختند و عده اى نيز از آنجا به ساير نقاط ايران پراكنده شدند. يكى از افراد اين خانواده خليل پسر حاجى محمد صادق بود كه در يزد –فارسستان مىزيست. خانم شمس کسمايي فرزند وى بود كه به سال ۱۲۶۲ در يزد فارسستان زاده شد. پس از ازدواج به همراه همسرش ارباب زاده، که تاجر چاي بود، براى تجارت به عشق آباد روسيه پايتخت ترکمنستان کنوني رفت. وي پس از چهار و به روايتى ده سال اقامت و زندگى در آنجا و به دنبال ورشکستگي شوهرش در سال ۱۲۹۷ (١٩١٨) به همراه همسر و دو فرزندش صفا و اکبر (1) به ايران بازگشته و اينبار به سرزمين پدرى شمس٫ آذربايجان آمد و در تبريز که مقارن آن سالها مرکز پر تلاطم جنب و جوش فکري و سياسي ايران بود ساکن گرديد.


خانم كسمايى علاوه بر زبان مادرى و ملى خود تركى زبانهاى روسى و فارسى را به خوبى مىدانست. شمس زني آزادي خواه و مستقل و يكى از زنان روشنفكر و دانشمند ايران بود. وى در زمان تشكيل حكومت آزادستان در آذربايجان جنوبى به رهبرى شيخ محمد خيابانى در تبريز مىزيست و در تحرکات اجتماعي و انقلابي آذربايجان سرزمين پدرى خويش مشارکت فعال داشت. وقتى تقى رفعت مجله "آزاديستان" را به چاپ داد٫ چون زنى فرهيخته و از خاندانى اديب و اهل هنر بود از همان آغاز به گروه نويسندگان نشريه تجدد پيوست و در انتشار ادبيات تازه خود ترديد نكرد. سرلوحه مجله چنين بود: "مجله اى است هواخواه تجدد در ادبيات". همين جمله بر بسيارى ناگوار آمد و بسيارى از ادبا و صاحبان قلم فارس حتى روشنترين آنها مانند بهار با اين حركت متجدد و نوگراى آغاز شده از آذربايجان و اشعار و شعرهاى تازه روزنامه تجدد و مجله آزاديستان به مخالفت برخاستند. اعضاى انجمن كاوه مانند جمال زاده هم با آن كه در وسط ميدان بحثهاى نوجويى ادبى در اروپا بودند٫ از حمله به رفعت و كسمايى و شعر تازه غفلت نكردند. در هر شماره يك قطعه از ادبيات سنتى و يك قطعه از نوشته هاى امروز –آن روز – را كنار هم مىگذاشت و به ريش و گيس امروزيان- آن روزيان- مىخنديد. خوگرفتن محيط ادبى سنتى فارس مانند ديگر عرصه هاى اجتماعى اين قوم٫ در مقابل نسيم تجدد و نوانديشى و نوسازىاى كه از سوى تركهاى ايران و آذربايجان در حال وزيدن بود آسان نبوده است.


خانم شمس كسمايى هنگامى كه با خانواده خود به تبريز آمد طبق فرهنگ تركى-آذربايجانى چادر به سر نداشت و نخستين زن مسلمان ايرانى بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به واسطه همين آزادگى و آزادمنشى در آن روزهاى تاريك از دست مردم نادان زجرها و سختيهاى فراوان كشيد. در تبريز -آذربايجان خانه اش محفل نويسندگان و دانشمندان بود. پس از کشته شدن تقى رفعت و روي کار آورده شدن رضاشاه از سوى دولت استعمارى انگليس، جمع مبارزان آذربايجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ در گذشت. او با تنها دخترش صفا به يزد – فارسستان رفت ولى بعد از آن که با شخص ديگري به نام محمد حسين رشتيان ازدواج کرد، زندگي خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد و در آنجا روزگار و سالهاي پاياني عمر خود را به تنهايى و خاموشى و گوشه نشيني گذراند تا در سال ١٣٤٠ در گذشت.


از اشعار او مقدار کمي باقي مانده است. از شمس کسمايي در شهريور ماه ۱۲۹۹ در مجله آزاديستان-چاپ تبريز قطعه شعري با پاره هايي فارغ از قيد تسوي و قافيه بندي معمول پيشينيان منتشر شد که جزو نخستين نمونه هاي تجدد در شعر فارسي به شمار مي آيد. بخشهايي از آن قطعه:


پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده گشتند مايوس
بلي، پاي بر دامن و سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشي گرفتار يک سرزمينم
نه ياري خيرم
نه نيروي شرم
نه تير و نه تيغم بود، نيست دندان تيزم
نه پاي گريزم
از اين روي در دست همجنس خود در فشارم
ز دنيا و از سلک دنياپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم


از خطاب به قرن بيستم:
آن روز كه زادى٫ چه نويدى كه ندادى
امروز كه رستى٫ تو ز خون يكسره مستى
زين سان كه تو ره بسپرى اى آفت هستى
فردا به وجود آرى يك تل رمادى
---
1 - اكبر ارباب زاده فرزند شمس نقاش زبردستى بود و به زبان و ادبيات چند كشور خارجى آشنايى داشت و خود شعر فارسى نيز مىسرود و ١٨ يا ١٩ سال داشت كه به وضع دردناكى در مبارزات جنگل- گيلان كشته شد. يكى از اشعار زيباى ابولاقاسم لاهوتى شاعر آزاده كرد با عنوان عمر گل خطاب به شمس كسمايى و در دلدارى مادر داغدار در باره اين جوان ناكام سروده شده است:
در فراق گل خو اي بلبل
نه فغان برکش و نه زاري کن
صبر بنما و بردباري کن
مکن آشفته موي چون سنبل



3:04 AM

 
This page is powered by Blogger.