Meşhur İranlı Türk Adlım Şexsler, Famous Iranian Turks




























تورك آدليملارى بييوگرافيسى اولان سايتلار

آدليم توركلر-مشاهير تركهاى ايران
آذربايجان آدليملارى: اسكى و اورتا چاغلار
قادينلار: تورك خاتون
آدليم شخص لر: اوجاق
شاعيرلر٫ خاديملر: بيزيم تبريز
شخصيتلر: گجيل سايتى
چهره هاى دوران مشروطيت: روشنگرى
Turk boyukleri-ArazOnline
مشاهير ايرانى
Kim kimdir?
مين بير ايفتيخار-دوزگون سايتى

 
ARCHIVES







فستيوال منتخبان آذربايجانى





 
شخصيت لريميز-سؤزوموز-اؤزوموز

شاه اسماعيل صفوى
شاه اسماعيل صفوى-١
جهانشاه قاراقويونلو


محمد حسين يگانه
محمد حسين كيانى قشقائى
ثمين باغچه بان
يعقوب ظروفچى
فرود گرگين پور قشقايى
پروانه (موچول خانم) قشقايى
تاج السلطنه قاجار
عبدالقادر مراغى
عبدالقادر مراغى-١
صفى الدين اورموى
حاج قربان سليمانى-قوچان
ابوالحسن خان اقبال آذر-الوند قزوين
عاشق حسين جوان-قاراداغ
اوزيئر حاجى بيكف
على سليمى
فرهاد فخرالدينى
عاليم قاسيموف


مظفرالدين شاه قاجار
جعفر پناهى
تهمينه ميلانى
يدالله صمدى
فايقه آتشين-گوگوش
بهروز وثوقى


آيدين آغداشلو
فرح اصولى-زنجان
فرح نوتاش
ميرعلى تبريزى
مرتضى قلىخان شاملو
اكبر بهكلام
ودود مؤذن
بهروز گلزارى
رضا دقتى


اكبرخان رزاقى ساوه اى
عمران صلاحى
مفتون امينى
وحيد قزوينى
تئليم خان ساوه اى
معجز شبسترى
محمدباقر خلخالى
صمد بهرنگى
محمد حسين شهريار
ميرزا مأذون قشقايى
ناظم حكمت ران
رضا براهنى
ميرزه حسن رشديه
پروفسور محسن هشترودى
جبارباغچه بان-ايروان
غلامحسين ساعدى
ايرج ميرزا قاجار
پروفسور لطفىزاده
دكتر على جوان
دكتر جواد هئيت
محمدعلى فرزانه
پرفسور حسين محمدزاده صديق
پروفسور يحيى عدل
محمدعلى تربيت
كريم مشروطه چى-سؤنمز
ميرهدايت حصارى
عزيزمحسنى
بهزاد بهزادى
پروفسور على مينايى


حكيم جهانگيرخان قشقايى
شيخ صفىالدين اردبيلى
پير سلطان آبدال
شهاب الدين يحيى سهروردى
شهاب الدين يحيى سهروردى-١
شهاب الدين عمر سهروردى
حاجى بكتاش ولى نيشابورى
دده قورقود
يونوس ائمره
شمس الحق تبريزى
شمس تبريزى
نصيرالدين محمود اخى ائورن
سلطان آبدال موسى
فضل الله نعيمى استرآبادى حروفى
فضل الله نعيمى
نظامى گنجوى
ملانصرالدين
عين القضات همدانى
شيخ محمود شبسترى
شيخ محمود شبسترى-١
مولانا جلال الدين رومى
قاضى برهان الدين
عمادالدين نسيمى
فضولى


سيدجعفر پيشه ورى
شيخ محمد خيابانى
سلطان احمدشاه قاجار
دكتر مصدق قاجار
كلنل محمدتقى خان پسيان
ستارخان قاراجاداغى
سيد جمال الدين اسدآبادى
عليرضا نابدل اوختاى
بهروز دهقانى
حيدرخان عموغلو
عباس ميرزا
سليمان ميرزه اسكندرى
بيژن جزنى
مهدى بازرگان
دكتر تقى ارانى
حنيف نژاد-تبريز
سعيد محسن-زنجان
كرامت دانشيان
مهدى باكرى
باقرخان


اوللوسونو
اوزون حسن آغ قويونلو
اوزون حسن آغ قويونلو-١
كوراوغلو
بابك خرمدين
بابك خرمي
آقا محمدخان قاجار
آقا محمدخان قاجار-١
نادر شاه افشار
نادر شاه افشار-١
آتروپاتس
آتروپات
بابا الياس خراسانى
مرتضىقليخان بيات ماكو
قيزيل آرسلان
شمس الدين ايلدنيز
شاه عباس
اوروج بيگ بيات-دون ژوآن
قاراپيرى بيگ قاجار


حسين رضا زاده
على دايى
جعفر سلماسى


محمد مجتهد شبسترى
ميرزا احمد تبريزى
محمدتقى جعفرى
ثقه الاسلام
علامه طباطبائى
معصومى همدانى
ابولقاسم خوئى
صفى الدين اردبيلى
زردشت















ADLIMTÜRKLER


SOZUMUZ LINKS

سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
تورك خاتون- وئبلاگ زنان ترك
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
افشار- وئبلاگ تركهاى خراسان
آدليم توركلر- مشاهير تركهاى ايران
٢١ آذر- وبلاگ حكومت ملى آذربايجان

 
Friday, May 23, 2003  


ايران توركلرى خالق قهرمانى: جوجوخان. جوجى خان٫ قهرمان ملى تركهاى ايران. از وبلاگ افشار


"آذربايجان خالق ادبياتيندا تاريخى حاديثه لرين ايزلرى" آدلى مقاله نين بير بؤلومودور. بو مقاله مولفين ٢٠٠٠ نجى ايل اولوسلارآراسى تورك دونياسى خالق ادبياتى قورولتاييندا ائتدييى چيخيشين متنىدير. تريبون سايى ٦ دان آلينميشدير.بابك دانشور (اؤزتورك)


....قاجار دؤورونون سون زامانلاريندا روسلار بير داها ايرانين داخيلى ايشلرينده موداخيله يه باشلاييرلار. خوراسان توركلرينين باشچىسى اولان "جوجى خان" اونلارا قارشى موباريزه يه قالخير و نئچه ايللر اونلارلا دؤيوشور. نهايت روسلار اونو توزاق ايلن بير باتلاغا ساليرلار و باتلاقدا اونو گولله له ييب اؤلدورورلر. او گوندن خالقين نيفرتين روس امپئريياليزمين علئيهينه تمثيل ائده ن جوجىخانين آدى ديللره دوشموش و خوراسان توركلرينين خالق صنعتكارلارى باخشىلار اونون حاققيندا قوشمالار قوشموش٫ دستانلار ياراتميشلار. هله ده بو ماهنيلار خوراساندا باخشيلار طرفيندن ايفا اولونور. باخشيلار تويلاردا و بايراملاردا "دوتار" ايله جوجو خانين ماهنيسينى اوخويورلار:


جوجوخان خانلارين خانى
دره گزده يوخدور سانى
اوره كده قالدى آرمانى
حئيف سندن اؤلدون جوجو!


سنين تكين ننه دوغماز
فلك داشى داشا قويماز
نامرد جوانمردى سئومز
حئيف سندن اؤلدون جوجو!


دره گزى آلدين بوتون
يوخدور رشيد سنين تكين
حلال اولسون امن سودون
حئيف سندن اؤلدون جوجو!


آتين باتاقلارا باتدى
گولله دگدى گؤزون يار ائتدى
عزيز تنين قانا باتدى
حئيف سندن اؤلدون جوجو!


اطرافينى سالدات توتدو
سنين باختين نئجه ياتدى
خانلار سنى ارزان ساتدى
حئيف سندن اؤلدون جوجو!
-------------------------------
ترجمه فارسى- مهران بهارى:


بخشى از مقاله "يادگارهاى حوادث تاريخى در ادبيات مردمى-فولكلوريك آذربايجان" اين مقاله متن معروضه مولف در كنگره بين المللى ادبيات فولكلوريك دنياى تركى به سال ٢٠٠٠ مىباشد و از مجله تريبون شماره ٦ گرفته شده است.


در سالهاى پايانى دوره قاجارى روسها بار ديگر آغاز به مداخله در امور داخلى ايران مىنمايند. سركرده تركهاى خراسان "جوجىخان" به مبارزه با آنها برخاسته و ساليان دراز با آنها مىجنگد. عاقبت با حيله وى را در باتلاقى انداخته و در آنجا به گلوله مىبندند. از آنروز نام جوجى خان٫ سمبل مقاومت نفرت خلق از امپرياليسم روس بر زبانها افتاده و هنرمندان مردمى تركهاى خراسان٫ بخشىها در باره وى قوشماها سروده داستانها آفريده اند. هنوز هم اين ترانه ها در خراسان از طرف "باخشىها"(بخشي ها) اجرا مىگردند. باخشىها در جشنها و عروسيها با "دوتار" خويش ترانه جوجو خان را سر مىدهند:


جوجوخان خان خانان
به دره گز همتايش نيست.
آرمانش به دلش (ناكام) ماند
افسوس بر تو جوجو كه كشته شدى!


پس از اين هرگز مادرى مانند تو نزايد
فلك سنگ را بروى سنگ بند نكند
نامردان جوانمردى را دوست نمىدارند
افسوس بر تو جوجو كه كشته شدى!


همه دره گز را فتح كردى
ديگر همانند تو صاحب رشادتى نيست
حلالت بود شيرى كه از مادر خوردى
افسوس بر تو جوجو كه كشته شدى!


اسبت در باتلاقها فرورفت
گلوله ها چشمانت را زخمى كرد
تن عزيزت غرق در خون شد
افسوس بر تو جوجو كه كشته شدى!


اطرافت را سالداتها گرفتند
بخت تو چه سان برگشت
خانها تو را ارزان فروختند
افسوس بر تو جوجو كه كشته شدى!
------------------------------
توضيحى از من در باره معنى اسم جوجو (جوجى٫ جوچى٫ چوچو):
1- به مغولى مهمان (قوناق)٫ محبوب (سئوگيلى)٫ كودك (اوشاق)٫ فرزند (بالا)٫ بچه (چاغا).
2- نام پسر بزرگ چنگيز (حاكم قپچاق)٫ نام برادر چنگيز (چوچو قاسار). (چنگيزين بؤيوك اوغلو٫ قيپچاق حاكيمىنين آدى٫ چنگيزين قارداشى آدى)
3- چوچو نام خاندان حاكم سلسله "په اى ليانگ" در چين در سده هاى چهار پيش از ميلاد تا سده پنجم. (ميلاددان قاباق دؤردونجو يوز ايل و و بئشينجى يوز ايل آرالاريندا چين ده مووجود اولموش :په اى يلانگ" سيلدسيله سينده حاكيم موقئعى اولان خاندانين آدى)
4- نام شاعرى ترك از دوره باستان در اطراف يئنىسئى. (اسكى چاغ يئنىسئى اطرافيندان تورك بير شاعيرين آدى)


گئرچه يه هو!!!



8:55 PM

Thursday, May 22, 2003  


مشاهير تركهاى ايران: سلطان عبدالمجيد ميرزا عين الدوله


عين الدوله يكى از بازيگران اصلى سياست, قبل و بعداز مشروطيت در ايران مىباشد. وى صدراعظم مقتدر دوران استبداد, دشمن شماره يك دوران انقلاب و بعد از مشروطه, و بعدها از گردانندگان دولت مشروطه (!؟) بود وى فرزند احمد ميرزا عضدالدوله يكى از صدو بيست و چهار پسرهاى فتحعليشاه قاجار بود. و در 1261 قمرى در تهران متولد شد, چون در امر تحصيل در دارالفنون ناموفق بود وى را به تبريز نزد وليعهد مظفرالدين ميرزا گسيل داشتند. در آنجا اول ميرآخور وليعهد و سپس حاكم شهرهاى ارونق و انزاب, هشترود و مياندوآب شد. بعد از مدتى با انيس الدوله دختر مظفرالدين ميرزا وليعهد ازدواج كرد. مىگويند بسيار خوش خط بوده است پس از به شاهى رسيدن مظفرالدين شاه عين الدوله حاكم تهران شد. دو هفته بعد از بركنارى امين السلطان (اتابك اعظم) از صدارت در شهريور 1282 خورشيدى وى جاى او را مىگيرد. در اوايل صدارت بين طلاب دو مدرسه مذهبى محمديه و صدريه بر سر موقوفاتى اختلاف افتاده و كار به زد و خورد كشيده, با فداره و چماق به جان همديگر مىافتند. عين الدوله كه ضربه زدن به سيد عبدالله بهبهانى كه مناسبات نزديكى با رقيب وى اتابك اعظم داشت دستور مىدهد هفت تن از معممين دو مدرسه فوق را كتك زده و سوار قاطر در شهر بگردانند, كه اين امر در تخريب مناسبات وى با تعدادى از روحانيون سرشناس وقت تاثير بسزايى گذاشت


زمانى كه جنبش آزاديخواهى مردم روزبروز گسترده تر شده و مظفرالدين شاه وعده اصلاحات و رسيدگى به خواسته هاى مردم مىدهد, عين الدوله يكى از عوامل اصلى بازدارنده اجراى آنها مىباشد. و كار سركوب و خشونت عليه مردم را شديدتر مىكند. اما اعتراضات مردم باز هم بيشتر شده و شورش عمومى پايتخت را فرا مىگيرد و مردم خواهان عزل وى مىشوند, و وى از صدارت عزل و به مشهد مىرود, و در تاريخ 15 اوت 1906 مظفرالدين شاه فرمان اعطاى مشروطيت را مىدهد. بعد از فوت مظفرالدين شاه پسرش محمد عليشاه به حكومت ميرسد, وى كه از همان آغاز سركوب جنبش را در سر داشت دستور به توپ بستن مجلس را ميدهد, كه متعاقب آن جنبش مشروطيت با شورش مردم در گيلان و آذربايجان جان تازه اى ميگيرد. در تبريز به رهبرى ستارخان و باقرخان شهر تحت كنترل مشروطه خواهان مىافتد, محمد عليشاه عين الدوله را به حكومت آذربايجان براى سركوب مشروطه گسيل مى دارد, در تبريز است كه عين الدوله بيشترين قساوت و كشتار را بر عليه مردم انجام مى دهد و عليرغم محاصره شهر و بستن راههاى ورود خوار و بار به شهر, كارى از پيش نمىبرد. و مدتى بعد آزاديخواهان گيلان و آذرباجان و اصفهان به سمت تهران حركت كرده و تهران را به تصرف در مىآورند. عين الدوله در تاريخ دهم آبان 1306 خورشيدى به سن هشتاد و چهارسالگى در تهران فوت مىكند


مشاهير تركهاى ايران: قاسم صور اسرافيل


پسر ميرزا حسن خان تبريزى, پيشكار امين حضرت تبريزى در دوره مظفرالدين شاه در امورات بناخانه بود. در دوره اول مشروطيت (1325) به سرمايه او روزنامه صور اسرافيل تاسيس و او هم جزو مشروطه طلبان گرديد. پس از بستن مجلس (1326) به فرنگستان مسافرت كرد و در دوره سوم مجلس (1332) از طرف شهريار (بلوكى است در جنوب غربى تهران) وكيل گرديد و در محرم 1333 كه دسته اى از مشروطيون از تهران به طرف قم مهاجرت كردند او هم به قم آمد و ثانيا به تهران مراجعت كرد و باز در كاشان به مهاجرين رسيد


مشاهير تركهاى ايران: عضد الملك عليرضا خان قوانلو


چون سلطان احمد شاه هنگام خلع پدرش خردسال بود ، عضدالملك رئيس اسمي طايفه قاجار را كه ريشه مغولي داشتند به نيابت سلطنت انتخاب كردند. وى يكى از شخصيتهاى تقريبا خوشنام قاجار محسوب مىشود٫ از سياست و اوضاع جهان كاملا بى اطلاع بود. مدتى حكومت مازندران را داشته و در سن پنجاه سالگى عهده دار ايلخانى گرى ايل قاجار گشت. در سال 1304 قمرى زمانى كه بدستور ناصرالدينشاه صندوق عدالت (صندوقهايى كه مردم شكاياتشان را در آنها مىانداختند) تاسيس شد عضدالملك رئيس اين صندوقها شد. اما به علت كثرت نامه ها عضدالملك وحشت كرده و اصرار به استعفا از اين مقام را داشت. صندوقهاى نامبرده بزودى بخاطر اينكه تعداد زيادى از نامه ها حاوى فحش و بد و بيراه به شاه و امين السلطان و كامران ميرزا نايب السلطنه بودند برچيده شدند. عضدالملك در جريان قضيه رژى و نهضت تنباكو واسطه بين دربار و روحانيون بود, وى در مدت پانزده ماهى كه بعداز خلع محمدعليشاه نايب السلطنه بود از دخالت در امور سياسى و دولتى خوددارى مىكرد. عضدالملك در رمضان سال 1328 قمرى در سن نود سالگى درگذشت



5:34 AM

Wednesday, May 21, 2003  


مشاهير تركهاى ايران: ناصرالملك ابو القاسم خان قره گوزلو


وى معروف به سرسپردگى به انگليس بوده و در دوره مظفرالدينشاه و محمدعليشاه وزارت ماليه را به عهده داشت. پس از خلع محمد عليشاه و جانشينى احمد شاه 12ساله ,عضدالملك نايب السلطنه شد و پس از فوت وى مجلس، اول مهرماه راي به انتخاب ناصرالملك به عنوان نايب السلطنه داد كه در لندن بود و پنج ماه طول كشيد تا به ايران باز گرديد و در نيمه اسفند در مجلس حضور يافت و سوگند ياد كرد و به كار پرداخت. وي كه در اروپا با اصول حكومت پارلماني آشنا شده بود پس از اداي سوگند در مجلس گفته بود كه وظيفه او تنها امضاي فرمان رئيس الوزراء است بقيه كارها را بايد مجلس و دولت انجام دهند و نشريات و احزاب ناظر بركارهايشان باشند. مجلس دستمزد ماهانه ناصرالملك را ده هزار تومان تعيين كرده بود كه تا آن زمان در ايران رقمي بي سابقه بود. ناصرالملك محمد ولي خان تنكابني (سپهسالار) را مامور تشكيل كابينه كرد و از او خواست به بهانه اينكه ديگر خطرى مشروطيت را تهديد نميكند مجاهدين را خلع سلاح كند. در رويداد اخراج شوستر آمريكايى زمانى كه مجلس تن به اولتيماتوم روسها نداد, ناصرالملك مجلس را منحل و نشريات را توقيف نمود, عملا نوعى ديكتاتورى بوجود آورده و ازانجام انتخابات مجلس تا زمانى كه احمد شاه به سن قانونى نرسيده بود خوددارى كرد. بعداز تاجگذارى احمدشاه به انگلستان رفته و در سال 1306 خورشيدى فوت كرد


مشاهير تركهاى ايران: كامران ميرزا نايب السلطنه


كامران ميرزا, سومين پسر ناصرالدينشاه, متولد 1272 قمرى, در شش سالگى به حكومت تهران منصوب شد, در شانزده سالگى با سرورالدوله دختر عموى پدرش ازدواج كرد. در مسافرتهاى ناصرالدينشاه وى مقام نايب السلطنگى را عهده دار بود. علاوه بر حكومت تهران, حاكم قم , ساوه, كاشان, گيلان, مازندران, قزوين, سمنان و دامغان هم بود. وى همچنين وزير جنگ هم بود. با داشتن اين مشاغل توانست ثروت هنگفتى جمع كند. وى در دوران طولانى حكومتش در تهران مظالم بسيارى بر عليه مردم نمود, به روايتى ميرزا رضا كرمانى قبل از كشتن ناصرالدينشاه قصد داشت كامران ميرزا را بكشد. عمارات اميريه و منيريه را كه به نام خود و همسرش ساخت (واقع در خيابانهاى اميريه و منيريه) بسيار معروف بودند. باغهاى كامرانيه در جوار صاحبقرانيه و باغ فيشر (فيشرآباد بعدى) نيز متعلق به او بود. در زمان مظفرالدينشاه مقامى نداشت, بعداز صدور فرمان مشروطيت در كابينه هاى مشيرالدوله و وزير افخم و اتابك, وزير جنگ بود ولى به مجلس معرفى نمىشد و در جلسات مجلس شركت نمىكرد. عدم حضورش در مجلس موجب گرديد سيد حسن تقى زاده نطق تندى عليه وى ايراد كند و سرانجام مجلس به اتفاق آرا او را از وزارت عزل نمود. وى هنگام خلع قاجار در سن 72 سالگى در تهران زندگى مىكرد


مشاهير تركهاى ايران: عبدالحسين ميرزا فرمانفرما


عبدالحسين ميرزا فرمانفرما پسر فيروزميرزا نصرت الدوله پسر عباس ميرزا نايب السلطنه پسر فتحعلى شاه. وى در دهمين سال سلطنت ناصرالدينشاه (1274 قمرى) در تهران متولد شد. در جوانى خود را به وليعهد, مظفرالدينشاه نزديك كرده و با دختر وى ازدواج كرد, وى يكى از بازيگران سياست ايران در دوره اى طولانى بود, مشاغلى چون فرماندهى قشون آذربايجان و حكومت كرمان و بلوچستان در زمان ناصرالدينشاه و وزارت جنگ و حكومت فارس و كرمانشاه و كرمان در زمان مظفرالدينشاه, وزارت داخله و عدليه در زمان محمد عليشاه, وزير داخله در زمان احمد شاه را عهده دار بوده و بالاخره در سال 1294 خورشيدى رئيس الوزرا شد. بعد از به قدرت رسيدن رضاخان املاك فرمانفرما چون املاك ديگر توانمندان زمان بزور از آنها گرفته و به تملك رضاخان درآمد, در همان ايامى كه مدرس را در زندان كاشمر اول مسموم و سپس خفه كردند, همان ماموران رضا شاه يعنى سرپاسبان فولادى و جلاد معروف رضاشاه عباس مختارى معروف به عباس شش انگشتى در سمنان نصرت الدوله پسر فرمانفرما را هم اول مسموم و سپس خفه كردند. فرمانفرما چند روزى پس از اينكه كه رضا شاه پيغام فرستاده بود ¨املاك كرمانشاه, همدان و اسدآباد را به دفتر اختصاصى بفروشيد¨ بر اثر سكته فوت كرد. بغير از نصرت الدوله تعداد زيادى از خانواده وى در سياست ايران به نحوى فعال بودند كه سرشناسترين آنها پسر ديگرش محمد ولى ميرزا فرمانفرما و دخترش مريم فيروز و نوه اش مظفر فيروز بودند


مشاهير تركهاى ايران: ظل السلطان مسعود ميرزا


ظل السلطان پسر ناصرالدين شاه از مستبد ترين شاهزادگان دوره ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه بود. وى در 11 سالگى به حكومت مازندران و در 13 سالگى به حكومت فارس و در 17 سالگى به حكومت اصفهان رسيد. بسيار فسىالقلب و در عين حال مقتدرترين شخصيت بعداز شاه بود. كنترل بيش از نيمى از ايران در دستهاى وى بود. در دوران حكومت طولانى خود در اصفهان دست به جنايات متعددى عليه مردم زد و املاك بسيارى را تصرف و به تملك خود درآورد. قدرت او حتى ناصرالدينشاه را به واهمه انداخته, وى را به تهران احضار و تا حدودى قدرتش را محدود ساخته و حكومت بعضى ولايات را از او گرفته و فقط حكومت اصفهان در دستش ماند. در زمان مظفرالدينشاه همچنان در اين سمت باقى ماند. در دوران محمدعليشاه باز هم حكومت اصفهان را به او واگذار كردند٫ اما مردم اصفهان اعتراض كرده و در تلگرافخانه متحصن شدند, لذا محمدعليشاه مجبور شد حكومت فارس را به وى بدهد. در نظر داشت محمدعليشاه را بركنار و پسر خود را جانشين وى كند, اما اين امر برملا گشته و ظل السلطان به اروپا عزيمت كرد. چندى بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به ايران بازگشت, در بندر انزلى مجاهدين وى را دستگير كرده و با گرفتن سيصد هزار تومان بعنوان جريمه وى را به داخل كشور راه نداده, ناگزير از همانجا به اروپا برگشت. در اواخر عمر به ايران بازگشت و در اصفهان اقامت گزيد. در سن هفتاد سالگى در تير ماه 1297 درگذشت


2:22 PM

Tuesday, May 20, 2003  

چريک فدايي خلق
مشاهير تركهاى ايران:رفيق شهيد عليرضا نابدل


رفيق عليرضا نابدل در سال 1323 در خانواده متوسطي در تبريز متولد شد. او بعد از اتمام دوران تحصيلات ابتدايي و متوسطه، برای ادامه تحصيل در رشته قضايي به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد. رفيق از همان روزهای اول ورودش به دانشگاه و همزمان با آشنا شدن با محيط جديد، فعالانه و با روحيه ای پرشور در جريان مبارزات سياسي دانشگاه شرکت جست و در رابطه با رفقا و جريانات مبارزاتي ای که مستقيم يا غيرمستقيم با آنها در تماس بود، با تحليلي انقلابي به اين نتيجه دست يافت که برای خروج از بن بست سياسي – بن بستي که قبل از شروع مبارزه مسلحانه بر جامعه ما حاکم بود – بايد به ضرورت های جامعه با برخوردی پيشتازانه و جستجوگر پاسخ گفت. به دنبال دستيابي به چنين نتيجه ای، کسب آگاهي و رسيدن به شناخت کافي از زندگي و انگيزه های مبارزاتي توده های خلقهای ايران برايش به مثابه امری لازم و فوری مطرح گشت. از اين رو، قبل از آنکه تحصيلاتش را به پايان برساند، دانشگاه را ترک گفت و با محمل معلمي برای رفتن به ميان توده ها راهي رضاييه شد. از اين به بعد رفيق همه زندگي خود را جهت تحقق آرمان های انقلابيش در خدمت توده های زحمتکش خلقمان قرار داد. اين برخورد يعني ترک تحصيلات عالي در خدمت مبارزه در بين نيروهای جوان و مبارز تبريز تاثير زيادی به جای گذاشت.


رفيق از اواخر سال 44 با جمعي از رفقا چون صمد بهرنگي، بهروز دهقاني، کاظم سعادتي و مناف فلکي در ارتباط نزديک قرار گرفت و به زودی پيوند انقلابي عميقي ميان آنها به وجود آمد. در رابطه با همين پيوند و برخورداری از تجارب عملي رفقای مذکور بود که رفيق نابدل توانست به برنامه فعاليت های انقلابي خويش برای کسب شناخت عيني از شرايط زندگي توده ها به شکل موثری ادامه دهد. در اندک زماني رفيق نابدل توانست به مدد شور عميق انقلابيش، با توده روستاهای منطقه تماس های زيادی برقرار کند. اين تماس ها نه تنها شناخت رفيق را از محيط، عيني و ملموس مي کرد و درکي واقعي از رنج های جان سوز اين خلق ها به او مي داد، بلکه تعهد و استواريش را در انجام وظايف انقلابيش فزوني مي بخشيد و ايمانش را به مبارزه انقلابي راسخ تر مي ساخت. رفيق با مشاهدات عيني خويش به درستي دريافت که توده های اين منطقه علاوه بر اين که همراه با ساير خلق ها و توده های زحمتکش ايران شديدا تحت استثمار و ستم اقتصادی – اجتماعي ناشي از شرايط عمومي جامعه طبقاتي ما مي باشند، بار سنگين نوع ديگری از ستم يعني ستم ملي را نيز بر دوش مي کشند. رفيق همچنين مشاهده مي کرد که چگونه رژيم حاکم سعي دارد با اشاعه روحيه شوينيستي و با استفاده از تفاوت های ملي خلق ترک و کرد که در اين منطقه به شکل بارزی در هم امتزاج يافته اند، از اتحاد و يک پارچگي آنان جلوگيری نمايد. در رابطه با اين سياست ارتجاعي رژيم که تاثير خود را در منطقه به جا نهاده است، رفيق رنجي را که به خصوص توده های خلق کرد اين منطقه تحمل مي کنند، عميقا احساس مي کرد. اين توده ها حتي از جانب هم زنجيريان خود نيز که ناآگاهانه تحت تاثير فرهنگ ارتجاعي رژيم قرار دارند، مورد تحقير واقع مي شوند؛ به خصوص که دارای تفاوت های مذهبي نيز مي باشند.


رفيق نابدل در شرايط ديکتاتوری که هيچ گونه امکاني برای فراگيری و تعالي بخشيدن به فرهنگ ملي خلق های دربند ايران وجود ندارد، با کوششي پيگير و خلاق توانسته بود تسلط نسبتا کاملي بر ادبيات انقلابي خلق خويش پيدا کند. وی با الهام از فرهنگ فولکلوريک غني خلق آذربايجان و با شناخت از زندگي توده ها آثاری ارزنده در ادبيات انقلابي به وجود آورد. رفيق نابدل شور عميق انقلابي را با استعداد خلاق شاعريش تلفيق داده، آرمان ها و رنج های توده ها را در قالب شعر بيان مي کرد. سروده او در وصف کردستان بيانگر عشق عظيم اين رفيق نسبت به خلق زحمتکش کرد و همچنين نمودار کينه سترگ وی نسبت به دشمن است. در سال 1345 جمعي از مبارزين تبريز، به ويژه رفقا صمد و بهروز، اداره ی "ويژه آدينه" روزنامه "مهد آزادی" را به عهده گرفتند (در همين روزنامه بود که رفيق صمد برای نخستين بار مقالات خود را به چاپ مي رساند. اين نشريه که حدود يک سال امکان انتشار داشت، دو بار از طرف سازمان امنيت منفور تبريز توقيف شد و بلاخره نيز از انتشار آن جلوگيری به عمل آمد.). اين رفقا با توجه خاصي که به خلق های تحت ستم ايران داشتند، با استفاده از اين روزنامه به معرفي ادبيات و فرهنگ اين خلق ها به ويژه خلق آذربايجان مي پرداختند. رفيق نابدل در اين هنگام در رساندن بسياری تحليل ها و مطالب به اين جمع، نقش فعال داشت و اشعارش با نام "اختای" در آن روزنامه درج مي گرديد.


کوشش در جهت درآميختن با توده ها پيوند مبارزاتي او را با خلق همواره عميق تر مي ساخت و رفيق را به فعاليت انقلابي جدی تری سوق مي داد. در سال 46 به هنگام اعتصاب سراسری دانشجويان ايران، رفيق توسط برخي از دانشجويان دانشگاه تبريز در جريان اين اعتصابات قرار گرفت و به طور غيرمستقيم نقش فعالي در شکل گيری و رشد اين اعتصابات ايفاء نمود. شهادت رفيق صمد بهرنگي بر کينه او به دشمن و ايمانش نسبت به مبارزه بسي افزود و رفيق با تجديد پيمان با خلق در انجام وظايف تاريخي خويش به عنوان يک روشنفکر انقلابي و وفادار به آرمان طبقه کارگر مصمم تر گشت. شعر "صمد در قلب من است"، که او بعد از شهادت رفيق صمد سروده است، بيانگر اين امر است.


در سال های 47 – 46 ضرورت مبارزه مسلحانه در ذهن رفيق نابدل و رفقای نزديکش در حال شکل گرفتن بود با اين حال هنوز خطوط اساسي راهي که مي بايست برگزيده شود، به طور کامل برايشان روشن نبود. در اين دوره او و رفقای ديگرش به فعاليت های انقلابي خود نظم ويژه ای بخشيدند و گروهي را که بعدا به "شاخه تبريز" چريکهای فدايي خلق ايران معروف شد، تشکيل دادند. رفيق در اين سالها توانست به تحقيقات وسيعي در مورد اوضاع اقتصادی – اجتماعي روستاهای اطراف رضاييه دست بزند. نتيجه اين تحقيقات جزوه ای بود که با ديدی مارکسيستي چگونگي اجرای اصلاحات ارضي را همراه با ارائه فاکت های مشخص و عيني مورد بررسي قرار داده بود و تصوير روشن و ملموسي از اوضاع اقتصادی – اجتماعي آن منطقه به دست مي داد. لازم است گفته شود که در اين دوره، تحقيقات روستايي ديگری نيز به منظور بررسي شرايط عيني و ذهني جامعه ايران از طرف ساير رفقا انجام پذيرفت. از آن ميان تحقيقات روستايي "قره داغ" که منطقه وسيعي را در شرق آذربايجان شامل مي شد (توسط رفيق بهروز دهقاني) و تحقيقات روستايي "رازليق" را مي توان نام برد (به غير از تحقيق روستايي "رازليق"، دو تحليل ديگر که کامل تر بودند در جريان ضربات سال 50 به دست دشمن افتاد). رفيق نابدل اهميت فراواني برای تدوين تاريخ واقعي خلق آذزبايجان در دوران معاصر قائل بود. او در تهيه جزوه ای که در آن فرقه دمکرات آذربايجان و حوادث سال 25 – 1324 بررسي شده بود، شرکت جست. در اين جزوه رفقا متعهدانه کوشيده بودند اکثر وقايع را با توجه به گفت و شنودهای بسياری که با توده های آذربايجاني انجام مي دادند، تحليل کنند (اين جزوه ارزنده در حمله های وحشيانه دشمن به خانه های تيمي رفقا و خانه های ساير مبارزين در تبريز به دست دشمن افتاد. البته اگر نسخه هايي ار آن هنوز در دست دوستاني باقي مانده باشد، تاکنون پخش نشده است.).


رفيق نابدل با روحيه ای به غايت پرشور در جهت رشد و گسترش سازمان کوشش مي نمود. او به عنوان يک انقلابي حرفه ای همراه رفقا بهروز دهقاني و مناف فلکي در سازماندهي شاخه تبريز، نقش چشمگيری داشت. او از جمله رفقايي بود که در تنظيم و پخش اولين اعلاميه های سازمان (14 اعلاميه ای که در رابطه با آغاز جنبش مسلحانه، رستاخيز سياهکل و اولين عمليات چريکي در شهر منتشر شد) شرکت داشت. در جريان پخش گسترده همين اعلاميه ها بود که رفيق نابدل همراه رفيق دلير جواد سلاحي، با مزدوران دشمن درگير شدند. اين رفقا با نبرد قاطعانه خويش يکي از حماسه های روزهای آغازين جنبش مسلحانه را آفريدند. خبر اين درگيری در همان روز در تهران پيچيد و تاثير زيادی در بالا بردن روحيه مبارزين به جا گذاشت. در جريان اين درگيری نابرابر رفيق جواد سلاحي به شهادت رسيد، ولي رفيق نابدل بر اثر اصابت چند گلوله به پا و شکمش بيهوش شد. مزدوران دشمن بعد از انتقال وی به بيمارستان شهرباني بلافاصله او را به زير شکنجه کشيدند. رفيق با روحيه ای انقلابي و قاطع در مقابل شکنجه گران مقاومت مي ورزيد. هنگامي که مزدوران به خيال خود، او را تهديد مي کردند که اگر حرف نزند تير را از پايش درنخواهند آورد، رفيق دليرانه پاسخ مي داد: "تير مال شماست و حرف مال من، من آنچه را که متعلق به خلقم و من است، حفظ خواهم کرد". شکنجه گران از اين همه بي باکي و مقاومت دليرانه رفيق به خشم ميآمدند و بر شدت شکنجه مي افزودند، ولي رفيق همچنان استوار در مقابل دشمن باقي مي ماند و اسرار خلق را در قلب خود حفظ مي نمود. او اينک به سروده خود درباره همرزم شهيدش صمد، تحقق مي بخشيد. صمد با تمامي کينه سترگش در قلب او بود و اينک زمان آن رسيده بود که دشمن در وجود نابدل، صمد ديگری را در مصاف با خود ببيند.


رفيق، تعهد بزرگ خود را در حفظ اسرار خلق حتي يک لحظه هم از ياد نمي برد. بدين جهت با اينکه دلاورانه تمام شکنجه های دشمن را به جان مي خرد، همواره از هر فرصتي برای خودکشي استفاده مي کرد. يک بار زماني که تازه زخم هايش را بخيه زده بودند، به محض اينکه به هوش آمد، با چنگ بخيه ها را شکافت. و بار ديگر هنگامي که در طبقه سوم بيمارستان شهرباني بستری بود، با استفاده از يک فرصت کوتاه (بين رفتن بازجو و آمدن نگهبان) خود را با سر از پنجره اطاق به بيرون پرتاب کرد. نگهبان که سراسيمه خود را به او رسانده بود، تنها توانست گوشه لباسش را بگيرد، ولي نتوانست مانع سقوط او شود. رفيق سقوط کرد، شکمش شکافته شد و دست راستش شکست، اما هنوز زنده بود. در چنين حالتي، رفيق با ازخودگذشتگي انقلابي و فداکاری بي نظيری دست برد و روده هايش را از شکاف شکمش بيرون کشيد تا پاره کند و به حيات خويش خاتمه دهد. اما فرصت اين کار دست نداد، چه مزدوران دشمن رسيدند و مانع اين کار شدند.


رفيق نابدل همراه با هشت تن ديگر از همرزمان خويش در 22 اسفند ماه 1350 به دست مزدوران رژيم خونخوار پهلوی به شهادت رسيد.


يادش گرامي و راهش پايدار


11:44 AM

 

مشاهير تركهاى ايران : مصدق٫ فرزند برومند خلق ترك٫ شخصيت فراملى ملل ايران


م.ر. گرديزى
آقاى بنى طرف از مصدق به شكل رهبر “ملى“ ضداستعمارى ياد مىكند. حال آنكه با در نظر گرفتن سو استفاده نئوفاشيستهاى فارس و نژادگرايان آريايى پرست از دكتر مصدق٫ مىبايست تاكيد شود كه دكتر مصدق كه به لحاظ مليت ترك (قاجار) بود ٫ رهبر “فراملى“ و ضداستعمارى بود نه “ملى“. يعنى بر خلاف آنچه سلطنت طلبان و حزب ايران و جبهه ملى و...ادعا مىكنند٫ مصدق ربطى به قوميت طلبى برترى طلب و توسعه طلب فارسى و نژادپرستى آريايى ندارد٫ زيرا اساسا نه فارس و نه آريايى است بلكه ترك قاجارى و رهبرى دمكرات و ضداستعمارى است.


مصدق مدافع قوميتها نبود٫ مدافع منافع ملى هم نبود٫ بلكه مدافع منافع فرا ملى يعنى منافع تمام ملتهاى ايران بود. با اينهمه مصدق هرگز به ملت و قوميت خود يعنى تركى و آذربايجانى هم پشت نكرد. مخالفت با استقرار رژيم استعمار نشانده پهلوى و وفادارى به شاه ترك ايران احمدشاه قاجار٫ حمايت از حقوق مردم آذربايجان در جريان حكومت ملى پيشه ورى و پشتيبانى تلويحى وى از فدراليسم .... و از همه مهمتر مبارزه با استعمار انگليس وى را مانند پيشه ورى و خيابانى و ستارخان و.....فرزند برومند خلق ترك ايران٫ و شخصيت فراملى تمام ملل ايران مىسازد. ....فرزند برومند خلق ترك و رهبر مبارزات ضد استعمارى مردم ايران دكتر محمد مصدق قاجار در باره فدراليسم عينا چنين مىگويد:"....ايران هم مىتواند مانند ايالات متحده آمريكا و سوئيس فدرال باشد. ...من به هيچ وجه با فدرال شدن ايران مخالف نيستم ...حتى استقلال دولت فدرال در امور داخلى خيلى هم بهتر خواهد بود... و دولت مركزى روابط خارجى را كنترل مىكند...."


.... مصدق مدافع حقوق تمام مردم ايران بود و نه ملت فارس بنابر اين فراملى است و به هيچ ملت ايرانى خاصى تعلق ندارد كه ملى باشد.....مصدق ناسيوناليست نبود٫ ناسيوناليست فارس هيچ نبود. بنابر اين قوميت گرايان فارس كه افكارى مانند ناسيوناليسم فارسى و .... را به مصدق نسبت مىدهند٫ چهره اى غير واقعى از وى ترسيم مىنمايند و در حق وى ظلم روا مىدارند. طرفداران قوميتگرايى٫ ناسيوناليسم فارسى و نژادپرستى آريايى مىبايست اقلا سمبلهاى خود را از فارسها و آرياييهايى!!! كه مدافع قوميتگرايى فارسى و آريايىگرى بوده اند انتخاب كنند٫ نه شخصيتى فراملى مانند مصدق كه به لحاظ مليت ترك و به لحاظ انديشه سياسى مخالف قوميت گرايى-ناسيوناليسم از هر نوع آن بود....بحث راجع به شخصييت مصدق است و اينكه ناسيوناليستها و قوميت گرايان فارس وى را كه به لحاظ مليت ترك و با تبار غير آريايى است٫ به نادرستى به سمبل مليتگرايى فارسى و آرياگرى تبديل نموده اند. ادعاى اين گروه مبنى بر پيروى از انديشه مصدق از بنيان نادرست است٫ مصدق فراملى٫ هرگز داراى چنين انديشه هايى نبوده. نامى كه اين گروه خود رابدان مىنامند هم٫ به خودشان مربوط است نه مصدق. ..... مصدق با خلع احمدشاه در مجلس موسسان مخالفت كرده و گفته است كه من اگر سرم راببرند قطعه قطه و ريزم كنند راى نخواهم داد... ( http://www.tribun.com/Aktuel/Akt142.pdf ).....قاجار بودن مصدق اظهر من الشمس است. او از هر دو طرف مادرى (نجم السلطنه قاجار) و پدرى از اقوام نزديك مظفرالدين شاه تبريزى بود. همسرش نيز دختر مظفرالدين شاه است. اصلا لقب قاجارى وى٫ مصدق السلطنه است (http://www.qajarpages.org/qajtoc.html)
...


براى شناخت بيشتر هويت تركى-آذربايجانى٫ ضد قوميتگرايى و نژادپرستى و ضد استعمارى مصدق مىتوان انتخاب صولت الدوله قشقايى به ايلخانى بزرگترين اتحاديه طوائف تركهاى آذرى جنوب ايران قشقاييها را از طرف مصدق و بعدها همكارى با صولت الدوله (كه همواره به احمدشاه قاجار شاه آذرى ايران وفادار بود) بر عليه نيروهاى اشغال انگليس در جنوب ايران٫ خدمات مصدق در دوران تصدى والىگرى آذربايجان٫ مخالفت وى با رد اعتبارنامه پيشه ورى صدر بعدى حكومت خودمختار آذربايجان و .... را هم برشمرد.
گئرچه يه هو !!!!!


7:14 AM

Sunday, May 18, 2003  


مشاهير تركهاى ايران: سيد جمال الدين اسدآبادى افغانى


سيد جمال الدين افغانى موسوم به اسدآبادى, متولد اواخر 1838 ميلادى و متوفى اوايل 1897 ميلادى در اسدآباد همدان و به روايتى اسعدآباد كابل در افغانستان بود. وى در جوانى به نجف رفته و در آنجا نزد مجتهدان شيعه درس مىخواند. سپس به افغانستان رفته مدت هشت سال در آنجا بود, در اين بين مسافرتهاى كوتاهى به برخى شهرهاى ايران نمود. در سال 1868 بعلت سوظن حكام افغانى براى هميشه مجبور به ترك افغانستان شده, به هند و سپس استانبول ميرود كه در آنجا به سبب مخالفت شيخ الاسلام شهر مجبور به ترك آن و عازم قاهره مىشود, در آنجا بيش از هشت سال مىماند. وى كه كم و بيش شناخته شده بود در قاهره با محافل سياسى و روحانى اصلاح طلب و متفكرين تجددخواه مصر ارتباط برقرار كرده و بعنوان شخصيتى اجتماعى و با نفوذ به اوج شهرت ميرسد


بعلت فعاليتهاى سياسى از مصر اخراج و به هند ميرود, پس از سه سال از آنجا هم بخاطر فعاليتهاى سياسى اخراج شده از طريق آفريقا به لندن و سپس به پاريس مىرود. در آنجا هجده شماره روزنامه عربى زبان عروة الوثقى را منتشر مىكند , سپس به لندن رفته و از آنجا از طريق بوشهر و اصفهان به تهران مىآيد, اما چند ماه بعد بدستور ناصرالدينشاه از ايران اخراج شده و مدت دو سال در سن پتربورگ اقامت مىگزيند. وقتى ناصرالدين شاه در سفر اروپايى خود وارد سن پتربورگ مىشود سيد با تماس عده اى از نزديكان ناصرالدين شاه آنها را همراهى كرده و دسامبر 1889 به ايران مىآيد. اما يك ماه بعد بخاطر فعاليتهاى سياسى و تهييج و تبليغ در محافل, با خشونت و اهانت توقيف و اخراج مىشود, ازطريق قم و كرمانشاه به بصره و سيس لندن مىرود. در آنجا در ¨مجله معاصر¨ مقاله: سلطنت و استيلاى خوف و وحشت در ايران, را مىنويسد. و مدتى هم با روزنامه قانون ميرزا ملكم خان همكارى مىكند. سرانجام در سپتامبر 1892 بدعوت باب عالى استانبول به آنجا مىرود. سلطان عبدالحميد عثمانى كه روياى اتحاديه مسلمين زير لواى دولت عثمانى را در سر داشت از وى به گرمى پذيرايى مىكند. سيد جمال الدين در مارس 1897 در استانبول فوت مىكند


سيد جمال الدين يك رجل سياسى فعال و پرشور و جسوربود, و هرجا كه پا مىگذاشت دوستان و ياران و همچنين دشمنانى براى خود مىآفريد. در مصر وى عضو لژ فراماسونرى شده , اما بعداز چهار سال از لژ اخراج مىشود, سپس حزب الوطنى عروة الوثقى را تاسيس مىكند كه به مبارزه با تماشاخانه ها و مشروبفروشىها و ديگر محرمات اسلامى مىپردازد, و همچنين مردم و دولتها را از مصرف اجناس انگليسى و تجارت با اين كشور برحذر ميدارد. فعاليتهاى سياسى و فرهنگى سيد در هند در جهت دفاع از انديشه هاى اسلامى و اتحاد اسلام و مخالفت با تجدد گرايى بوده و هر نوع مسامحه و ايجاد رابطه با تمدن اروپايى را به عنوان طبيعى گرى و دهرى گرى محكوم مىكرد و چهره يك مذهبى بشدت متعصب از خود بجاى گذاشت. سيد جمال الدين اتحاد بر اساس مذهب (اسلام) را به جاى اتحاد بر پايه مليت را مطرح نمود, او را مىتوان پايه گذار فكرى احزاب اسلامى كه بعد ها در كشورهاى اسلامى با نامهاى گوناگون بوجود آمدند دانست


مشاهير تركهاى ايران: سليمان ميرزا اسكندرى شاهزاده


پسر محسن ميرزاى كفيل الدوله بن حاجى محمد طاهر ميرزا بن جهانگير ميرزا بن عباس ميرزا نايب السلطنه ابن فتحعلى شاه قاجار, تحصيلات خود را در تهران تمام كرده است. از اول طرفدار آزادى و جزو كاركن هاى متجدد بود. در دورة دوم مجلس شوراى ملى(1327) پس از فوت برادرش يحيى ميرزا از طرف مجلس شوراى ملى وكيل و در جزو فرقة دمكرات معرفى گرديد و بعداز چندى سمت ليدرى پارلمانى دمكراتها بر عهده او شد و شهرتى كامل حاصل كرد. در تاريخ 1329 كه مجلس برحسب امر ابوالقاسم خان ناصرالملك نايب السلطنه وقت منفصل گرديد بعداز چند ماهى او را دستگير نمودند و به قم تبعيد كردند. در دوره سوم مجلس از طرف اصفهان وكيل انتخاب گرديد و در محرم 1334 . كه وكلاى مجلس و اغلبى از مشروطه طلبان براى مداخله روسها از تهران خارج شدند او هم به قم مهاجرت نمود و به رياست كميته دفاع ملى منصوب گرديد


مشاهير تركهاى ايران: سيد عبدالرحيم خلخالى


اهل خلخال . در اوايل عمر از خلخال براى تحصيل به رشت مسافرت كرد و مدتهاى مديد در رشت مشغول تحصيل عربى و معقول بود. در حدود سال 1321 براى تكميل تحصيلات خود از رشت به تهران آمد و در سال 1324 به همراهى سيد محمد رضا شيرازى مساوات روزنامه ¨مساوات¨ را داير كردند. پس از توپ بستن مجلس در 1326 براى خدمت به آزادى به قفقاز مسافرت كرد و مدتى نيز در تمرخان شوره نزد حاجى ميرزا عبدالرحيم طالبوف بود و از آنجا به عشق آباد رفت . در سال 1327 به رشت آمد و جزو فعالين احرار بود و از آنجا به همدان براى ماموريت انقلابى روانه شد. پس از فتح تهران به تهران آمد و در وزارت ماليه مستخدم گرديد و بالاخره رئيس ديوان محاسبات شد. در سال 1329 در موقعى كه مسيو مرنارد بلژيكى مامور خزانه دولت ايران شد او را از شغل سابق تنزل داد و در خود خزانه دارى به سمت ديگرى مامور گردانيد. بالاخره در سال 1333 بواسطة درستى در خدمت رياست مالية (غار و فشافويه) را به او دادند . در محرم 1334 بنا به همراهى با آزادى طلبان و مهاجرين از شغل دست برداشته براى مدافعه از قشون روس از تهران خارج شد و با ساير احرار بود. تا اواخر 1334 از اسلامبول به كرمانشاه رفت و پس از سقوط كرمانشاه در جمادى الاولى 1335 به كركوك آمد و گويا در ماه صفر 1336 به تهران آمد. ازاشخاص معروف دمكرات و آزادى طلبان بود. چند رسالة كوچك از تاليفات تولستوى فيلسوف معروف روسى را ترجمه كرده است


مشاهير تركهاى ايران: ميرهاشم تبريزى


از طايفه حاجى مير مناف صراف تبريزى. سابق در تبريز شغل شاگرد بزازى داشت. در حدود 1318 به عنوان تحصيل به نجف مسافرت كرد و بعد از چند سالى به تبريز مراجعت نمود و خود را جزو متجددين به شمار آورد در تاريخ 1324 كه بعضى از اهالى تبريز به قونسولخانه انگليس متحصن شدند سردسته و تعزيه گردان همين ميرهاشم بود. پس از خروج از قونسولخانه انجمنى تشكيل دادند كه بعدها انجمن ايالتى آذربايجان گرديد. بالاخره اول شخص تبريز و جزو رجال فعال آذربايجان و اول شخص مشروطه طلبان در تبريز گرديد و بناى فسادكارى و اذيت اهالى را گذاشت و بقدرى شيطنت كرد كه اهالى تبريز دكاكين را بستند و خروج او را از شهر از دولت خواستند و او هم به تهران روانه شد و بقدرى در تهران با تبريز مكاتبه كرد كه اهالى تبريز از ترس اينكه مبادا بزودى مراجعت كند او را از طرف آذربايجان وكيل كردند(؟ 1325), بعد از يكى دو ماه به تبريز مراچعت كرد. در تهران هم با محمد على ميرزا بند و بست را محكم نموده انجمنى بنام ¨اسلاميه¨ تشكيل داد و برضد مشروطيت شروع به اقدامات كرد و اين كار تصادف كرد با توپ بستن مجلس. بالاخره مدت يك سال چه در شهر و چه در خارج شهر بضديت مردم مشغول بود و يك دفعه هم مجروح گرديد. در اواخر دوره استبداد محمد على ميرزا به تهران آمد و بعد از فتح گرفتار و در ميدان توپخانه به دار آويخته شد. سن او بيش از چهل و پنج سال نبود



2:46 AM

 
This page is powered by Blogger.